چیزی که برای خودم میپسندم این است که زندگیام را وقف ایمان و میل کنم. ایمان داشته باشم به میلام؛ و میلام، ایمان و اعتماد و اعتقادم باشد به مکاشفه در هستی تن. اینکه بیترس، با آغوش باز، به اشکال مختلف مبارزه و یقین، آگاهانه میلام را تجربه کنم. همیشه در نوسان بودهام. زندگیام گریختنی بوده از این دو. من میانهام. میانه بودهام. زیستنِ من در فاصلهی بین ایمان و میل طی شده. طی شدهام. طیکردنی با ترس. نه سمتِ کامل ایمان بودهام، نه میل. نزدیک میشدم و میگریختم. تن نمیدادم. نه جسم را میسپردم نه روح را. این میانه، این فاصله، محافظهکار است. عاری از شهامت و شجاعت. و این شرمساری بزرگ زندگیام است. انگار مُردگی را زیسته باشم.
ایمان و میل هر دو تجربههایی روحانیاند برای من. یک آتیستِ مومنام گویا. اروتیک است داشتن هر میزان از ایمان. من از این پس ترس را پس خواهم زد، و در قلمرو تن به میلام جغرافیا خواهم داد. مبعوث میشوم در خودم. پیامبری بیکتاب، برای ملتی تکنفره، با رسالت خدایی که تنام را تقدیس کرده است.
تنام را مزه میکنم. تطهیر میشوم در التهاب میل. میخواهمات ای فراغتِ سینه. ای محاسنی که عمر را سفید میکند.
حالا خواهشِ ارتفاعِ من
از ناف تو عبور میکند
خوابیدهی ناموجود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از نامهها.
نامه به محض اینکه نوشته شود مخاطبش را از دست میدهد. شاید «ارسال» کلمهی جستجو باشد برای مقصد. برای نامههای من هر مخاطبی فرضی است. و آن نامهها که در مقصدی مشخص به فردی مشخص میرسند، نامههای بی«رویداد»اند.
در این نامه، در تلاش برای نرسیدناش، بهجای یک کلمه از مترادفی نه چندان مناسب استفاده کردهام. «او» که بخواند، اگر در ضمیر «تو» بنشیند، کلمه را خواهد یافت.
تصویر: تندیس آنتینوس. دلفی 1894
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر