رمانِ «او» کتاب فقدان و غیبت است. ضمیر «او» ارجاع میدهد به دور، حتا در تلفظ این کلمه هم شکل جمعشدن لبها «دوری» را تداعی میکند. زبان برای بیانش تقریبا بدون حرکت میماند، کمی باید جمع شود. کار لبهاست بیشتر. یک فاصله همیشه هست در رسیدن به «او». کتاب خوانش آن فاصلهست. «او» در فاصلهی بین دو نفر ایستادهست. ضمیری که جنسیت ندارد. و همانگونه که «رولان بارت» میگوید ضمیری شریرانه است: ضمیری بیشخص، که غائب میکند.
با توجه به شرایط اجتماعی و سیاسی چهل سال گذشته، همچنین پیوند دانشگاهها و جوانها با حوادثی که پیش میآمد، تغییر وضع موجود، عشق اول این نسل بود. نسلی که عشق را با تحققنیافتنش تجربه کرد. از اینرو در رمان «او»، فداشدنِ دلباختگی باید به مثابهی امری سیاسی در نظر گرفته شود. این فقدان و شکست در عشق، تداعی همان ناکامی در عالم سیاست است.
از یک مصاحبه.
به مرور بخشهایی از «او» که مشمول حذف و بازنویسی شده است را در این صفحه منتشر خواهم کرد.
با مرگ شما سه نفر، همهی دانشکده عزا گرفتند. بهت و حیرت از آن اتفاق همه را در شوک فرو برده بود. کلاسها برگزار نمیشد. کسی نمیدانست چه باید بکند. نیرویی در همه بود. همه منتظرِ اینکه کسی عکسالعملی نشان بدهد. یک نفر باید دست بهکار میشد. یک جرقه، یک فریاد؛ همه خاموش بودند اما. همدیگر را نگاه میکردیم. دهانی باید باز میشد و هیچ زبانی نمیچرخید. بوی بدِ اتفاقِ در راه و بوی بدِ اتفاقِ افتاده مشام دانشکده را پُر کرده بود. نمیشد نفس کشید. دست و پا میزدیم برای بیداری از خوابی که با چشم باز میدیدیم.
رئیس دانشگاه آمد. بهخاطر اتفاقی که افتاده بود، اظهار تاسف کرد. خواست دانشجوها به کلاسها برگردند. کسی بلند نشد. کسی حرفی نزد. از همان روز عکسهای شما سه نفر از در و دیوار دانشکده برداشته شد. شما سه نفر ممنوع شدید. من ساعتها خیره میشدم به عکس تو؛ به صورت کسی که به یادش نمیآوردم. چیزی در عکس تو آشنا نبود. باور نمیکردم صاحب عکس مُرده باشد. مثل عکس آن دو نفر دیگر نبود. در نگاه آنها میشد ردی از مرگ را پیدا کرد. تو نه زنده بودی و نه مُرده. مثل اینکه یک نقاشی بوده باشی؛ موجودی که وجود خارجی نداشت و حاصل تصورهای یک آدم دیگر بود. شما سه نفر که ممنوع شدید کیف و کتابهای دانشجوها پر شد از عکسهای شما. دست به دست میشد مثل اعلامیه. خطرناک شده بودید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر