دیشب خواندنش تمام شد. این اولین کتابی است که به احترامش یک روز بعد از خواندن آن دست به هیچ کتاب دیگری نبردهام. که هیچ کلمهای نخواندهام. گذاشتم امروز تمام قد در من باشد و دم بکشد. من به کلاسهای آموزشی اعتقاد و اعتمادی ندارم. اما این کتاب برای من کلاس درس بود. همچون یک راهنما همیشه کنار من خواهد ماند. به من جرئت و شهامت داد برای خلوتی چند ساله بلکه بتوانم آن «ناشدنی» را شدنی کنم. فکر نکنم نویسندهای پیدا شود که بعد از خواندن «گفتگو در کاتدرال» با دریغ به آنچه پیشتر نوشته است نگاه نکند و با افسوس نگوید که اگر قبل از نوشتنشان «گفتگو در کاتدرال» را خوانده بود آنها را طور دیگری مینوشت. روزگار زیستهی ما در این سالها با این سیاست مسموم و بیمار بیش از هر چیزی چنین رمانی را میطلبد. کتاب ترسیم سیمای یک جامعه است که میتوان در تکتک چهرهها بازتاب رژیمی دیکتاتور را بازشناخت. هر کس بخشی از این پازل را به دست دارد. از سیاستمدارهای فاسد گرفته، تا روسپیان، خدمتکارها، دانشجویان و مردم عادی. شکل روایتگری یوسا در این رمان که غبطهبرانگیز است کاری کرده که کتاب در هر بخش و صفحهاش شگفتیهایی برای خواننده داشته باشد. تا جایی که خواننده میماند کتابی با این استخوانبندی محکم، با این همه کاراکتر و این پختگی چطور از زیر دست یوسای سیساله بیرون آمده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر