۱۳۹۷ فروردین ۲۶, یکشنبه

زوزه‌ی الهیاتی


طرز درست نشستن برای خواندن و نوشتن را از یاد برده‌ام. گردنم درد می‌کند؛ طرف راست گردنم؛ عمودی، به اندازه‌ی ارتفاع قلمی که با آن می‌نویسم. خط باریکی از درد که نگاهم را کج کرده و متمایلم کرده به سمتی که جهت حرکتم نیست.


چون به زبان فارسی، زبانی غیر از زبان مادری‌ام می‌نویسم، مترجمِ خودم هستم. همواره خودم را ترجمه می‌کنم. این ترجمه، خوانش من از احوال خودم است. من یک‌بار زندگی را تجربه می‌کنم و یک‌بار هم آن را می‌نویسم. نوشتن که ترجمه‌ی زندگی‌ام است به من این امکان را می‌دهد تا آن را به شکل دیگری زیست کنم. من با دو شکل از زندگی خودم مواجهم، و با قرار گرفتن بین این دو، شکل سومی را هم تجربه می‌کنم که نامش را ادبیات گذاشته‌ام.


من فاقد اهمیت تراژیکم.


هیچ نظری موجود نیست: