۱۳۹۷ خرداد ۱۰, پنجشنبه

چراغِ ادبیات




اگر پزشک بودم بی‌شک برای هر بیمارم خواندن یک‌بار «تریسترام شندی» را در سال تجویز می‌کردم. آدم را زنده می‌کند این رمانی که می‌گویند اولین رمان مدرن است یا حتا اولین رمان پست مدرن. مهم این‌ها نیست، مهم این است که سرآمد همه‌ی رمان‌هاست، بالابلندتر از هر رمانی، که هیچ کتاب دیگری را نمی‌توان به شوخ‌طبعی آن پیدا کرد. و چه درست گفته است «میلان کوندرا» درباره‌ی این کتاب:




اگر ادیسون لامپ برق را اختراع نکرده بود، کس دیگری آن را اختراع می‌کرد. اما اگر لارنس استرن به این فکر دیوانه‌وار نیفتاده بود که رمانی بدون «داستان» بنویسد، کس دیگری به جای او آن را نمی‌نوشت و تاریخ رمان چنان‌که امروز می‌شناسیم نمی‌بود.


در یکی از بخش‌های کتاب، پدر تریسترام شندی و عمویش حین پایین آمدن از پله مشغول صحبت‌کردن‌اند. هر فصل کوتاه آن بخش در جریان طی‌کردن یک پله اتفاق می‌افتد. راوی که خود تریسترام شندی است از ترس به درازاکشیدن صحبت آن‌ها و در نتیجه طولانی شدن فصل‌ها یکی را صدا می‌زند که به کتابفروشی برود و چند منتقد قلم‌به‌مزد بیاورد تا کمک کنند پدر و عمویش را که با حرف‌زدن جلوی روایت اصلی داستان را گرفته‌اند داخل پتویی گذاشته و از روی پله‌ها پایین ببرد بلکه او بتواند به روایت اصلی داستان برگردد. 

۱۳۹۷ خرداد ۸, سه‌شنبه

جسارتِ عام



یک سری رفتار و کارها را نویسنده می‌تواند در رمان اولش انجام دهد اما در رمان‌های بعدی‌اش نه؛ حتا شاید حق‌اش را هم نداشته باشد، چه برسد به اجازه‌اش. جسارت و حماقت هر دو تا اندازه‌ای در رمان اول نویسنده‌های درجه یک پُررنگ‌تر است.



خنده‌ام می‌گیرد از این‌که بالاخره می‌خواهم شروع کنم به خواندن: ابشالوم ابشالوم. فاکنر در نوشتن رمان چنان قدرتمند است که شرط عقل است ترسیدن از او. همیشه با احتیاط کتابی از او را دست گرفته‌ام. گدار در بخشی از مصاحبه‌اش با مارگریت دوراس اشاره می‌کند که نویسنده‌ی محبوبش فاکنر است. ارادتش به فاکنر را از همان فیلم اولش «از نفس افتاده» نشان می‌دهد. آن‌جا که پاتریشیا به دوست‌پسرش می‌گوید «ویلیام فاکنر» از نویسنده‌های محبوبش است. کتاب «نخل‌های وحشی» او را دست گرفته، جمله‌ی آخرش را می‌خواند:
میان ماتم و عدم، ماتم را برمی‌گزینم.

در این مصاحبه گدار به دوراس می‌گوید رمانی را مدت‌هاست که قصد دارد بخواند. سی سال است دم دستش گذاشته، از فاکنر، به اسم ابشالوم ابشالوم.



از ویژگی‌های قهرمان‌های رمان‌های بزرگ می‌شود به حماقت‌های آن‌ها اشاره کرد و اشتباهاتی که مرتکب می‌شوند.




تصویر: france tour detour فیلمی تلویزیونی از گدار: در یکی از صحنه‌ها، از پسربچه‌ای که سرگرم تکثیر چند ورق کاغذ بود پرسیدم: آیا فکر نمی‌کنی که خودت هم مثل همین ورق کاغذ هستی، که به‌تدریج حروف و سطرهایی روی آن چاپ می‌شود؟جواب داد: نه، اصلا.

۱۳۹۷ خرداد ۶, یکشنبه

تقدیم به سلینجر با عشق و نفرت




آشنایی‌ام با سلینجر حدود پانزده‌سالگی با دیدن «پری» مهرجویی اتفاق افتاد. شیفته‌ی این فیلم بودم تا مدت‌ها، و می‌دانستم از روی داستان‌هایی از نویسنده‌ی آمریکایی «جی. دی. سلینجر» اقتباس شده است. مخصوصا کتاب «فرنی و زویی» که حمید در فیلم «هامون» آن را به مهشید می‌دهد تا بخواند و درباره‌اش می‌گوید کتابی‌ست: پر از درد و رمز و راز و عشق.
  

ایام نوجوانی عاشق نویسندهایی مردم‌گریز بودم. خوانده بودم که سلینجر در خانه‌ای اطراف شهر زندگی می‌کند و نه تنها به کسی اجازه نمی‌دهد وارد حریم شخصی‌اش شود که سال‌هاست می‌نویسد و چاپ نمی‌کند. اولین کتابی که از سلینجر خواندم مجموعه‌ی «نه داستان» بود. همان «دلتنگی‌های نقاش خیابان چهل و هشتم» که بازتابی از روحیات آدم‌های آمریکای بعد از جنگ است. بعدتر «ناتوردشت» را خواندم و «هولدن» با من ماند. هولدن که بی‌شباهت نیست به هاکلبری فین، پسر نوجوان بددهنی‌ست که در پی اخراج از مدرسه درگیر ماجراهایی می‌شود. او که مانند هاک بدش نمی‌آید از جامعه شهری دوری کند و به طبیعت پناه ببرد، انگار سفری پیش گرفته که او را وارد قلمرو بزرگسالی می‌کند. هولدن با حساسیت خاصی که دارد از افول اخلاقیات در جامعه‌ای در رنج است که نمی‌تواند در آن زندگی کرد.


 از معروف‌ترین خانواده‌های داستانی می‌توان به «خانواده‌ی گلس» در آثار «سلینجر» اشاره کرد. خانواده‌ی گلس هفت بچه هستند و همه‌ی آن‌ها تحت تاثیر برادر بزرگ‌شان «سیمور»اند، که برای آن‌ها نه‌تنها مرشد که شاعر و قدیس بزرگی است. او آن‌ها را با عرفان شرقی و فلسفه‌ی غربی آشنا می‌کند. بیشتر منتقدین او را همزاد خود سلینجر در داستان‌هایش می‌دانند. اولین حضور سیمور در داستان کوتاه «یک روز خوش برای موزماهی» است، که آن‌جا بعد از گفتگو با دختربچه‌ای به اتاقش در هتل برمی‌گردد و با شلیک گلوله‌ای خودکشی می‌کند.


در دسامبر 1980 «جان لنون» از معروف‌ترین ستاره‌های راک به ضرب گلوله‌ی جوانی کشته می‌شود. قاتل به افسر پلیس‌ می‌گوید که برای درک انگیزه‌ی او از قتل باید «ناتوردشت» سلینجر را بخواند.


تصویر: مستندی درباره‌ی سلینجر. که به بیشتر سوالات خواننده‌هایش درباره‌ی او پاسخ می‌دهد. از دوستی‌اش با فیتس جرالد گرفته تا ملاقاتش با همینگوی در جنگ. عکسی که فیتس جرالد از او حین نوشتن «ناتوردشت» گرفته؛ فیلمی کوتاه از او که برای اولین‌بار در این مستند پخش می‌شود، زن‌های زندگی‌‌اش، عادت‌های نوشتن، و تلاش روزنامه‌نگاران، عکاسان و خبرنگارهایی که در پی ملاقات با او بوده‌اند.