اگر
پزشک بودم بیشک برای هر بیمارم خواندن یکبار «تریسترام شندی» را در سال تجویز میکردم.
آدم را زنده میکند این رمانی که میگویند اولین رمان مدرن است یا حتا اولین رمان
پست مدرن. مهم اینها نیست، مهم این است که سرآمد همهی رمانهاست، بالابلندتر از
هر رمانی، که هیچ کتاب دیگری را نمیتوان به شوخطبعی آن پیدا کرد. و چه درست گفته
است «میلان کوندرا» دربارهی این کتاب:
اگر ادیسون لامپ برق را اختراع نکرده بود، کس دیگری آن را
اختراع میکرد. اما اگر لارنس استرن به این فکر دیوانهوار نیفتاده بود که رمانی
بدون «داستان» بنویسد، کس دیگری به جای او آن را نمینوشت و تاریخ رمان چنانکه
امروز میشناسیم نمیبود.
در
یکی از بخشهای کتاب، پدر تریسترام شندی و عمویش حین پایین آمدن از پله مشغول صحبتکردناند. هر فصل کوتاه آن بخش در جریان طیکردن یک پله اتفاق میافتد. راوی که خود
تریسترام شندی است از ترس به درازاکشیدن صحبت آنها و در نتیجه طولانی شدن فصلها
یکی را صدا میزند که به کتابفروشی برود و چند منتقد قلمبهمزد بیاورد تا کمک کنند
پدر و عمویش را که با حرفزدن جلوی روایت اصلی داستان را گرفتهاند داخل پتویی
گذاشته و از روی پلهها پایین ببرد بلکه او بتواند به روایت اصلی داستان برگردد.