۱۴۰۰ شهریور ۷, یکشنبه

شوالیه‌های تنها

آلبرت سرا کارگردان مهمترین تجربه‌ی دیداری من است. چهل و هفت دقیقه‌ی اول فیلم «داستان مرگ من» برای من چیزی فراتر از سینماست. بارها و بارها آن چهل و هفت دقیقه را دیده‌ام، خلسه‌ای است در عیش اشراف‌زاده‌ای که به دقت زندگی را زیر دندانش می‌گیرد. طمانینه‌ی خاصی در فیلم‌های «آلبرت سرا» است که دیدن‌شان را نزدیک می‌کند به تجربه‌ی خواندن. توجه به جزئیات و ریتم مناسبِ احوالِ پرسوناژها چیزی کم از سکونِ مکاشفه‌ای بی‌مانند ندارد.

 

و بالاخره امروز اقتباس منحصربه‌فردش از «دن کیشوت» را دیدم. در این فیلم «دن کیشوت» و «سانچو» دو فرد نیستند، دو حالت روحی‌اند. شوالیه‌هایی‌اند بی‌ماجرا. فیلم هیچ‌کدام از ماجراجویی‌هاشان را نشان نمی‌دهد. آن دو ملول کنار هم‌اند، دن کیشوت و سانچوی قرن بیست و یکم. نیاکان تاریخی ولادیمیر و استراگون. سانچو برعکس کتاب کم‌حرف است، تقریبا چیزی نمی‌گوید، گویی به انتهای خودش رسیده است. رمقی ندارد، ملول کنار «دن کیشوت» راه می‌رود و تنها عمل انجام‌دادنی‌اش شکستن چند گردو است. «دن کیشوت» هم تنهاتر، معقول‌تر و سرگردان‌تر از کتاب به‌نظر می‌رسد. بیشتر به پیامبری می‌ماند که رسالت‌اش را از یاد برده است، یحیی‌ای که در برهوتی بی‌پایان فریاد می‌زند.

 

 


 

هیچ نظری موجود نیست: