۱۳۹۴ مهر ۱۹, یکشنبه

دریایی مملو از خرچنگ و حلزون


هروقت فیلمی از پیتر گرینوی می‌بینم انگار قدم در خوابی گذاشته‌ام که یک نابغه‌ی دیوانه آن را می‌بیند. در فیلم‌های او به طرز هنرمندانه‌ای هیچ چیز سرجای خودش نیست. انگار نباید هم باشد، یا شاید تنها در فیلم‌های اوست که هر چیز در جای واقعی‌اش قرار دارد. هر صحنه از فیلم‌های او به تابلوی نقاشی می‌ماند، این را هم از یاد نبریم که او نقاش هم هست، نقاشی که چندتا از تابلوهایش را با دوربین و صدا و حرکت نقاشی کرده است. هر فیلمش را می‌توان یک بازی دانست. چند نفر گرد هم جمع شده‌اند تا بازی مخصوص به خودشان را انجام دهند. یک بازی که بیشتر از این‌که بیننده را سرگرم کند، آن‌ها را به وحشت می‌اندازد. فیلم‌های او با این‌که رگه‌هایی از طنز و کمدی دارند، اما در واقع چیزی که روی لب‌های بیننده می‌ماند خنده‌ی هیستریکی است که او را از شکل می‌اندازد. به این می‌ماند آن‌چه که می‌بینیم سایه‌ای از لابیرنتِ درون و ضمیرناخودآگاه کاراکترهاست. مخاطب فیلم‌های او با دیدن‌شان بدون آمادگی قبلی وارد بازی ناخواسته‌ای می‌شود. کابوسی که حتا بعد از اتمام فیلم هم ادامه دارد. در غرق شدن با اعداد فیلم با طناب‌بازی دختری شروع می‌شود که دارد ستاره‌ها را می‌شمارد. دختری که قرار است به میهمانی‌ای برود که در آن «رقاصه‌ای با چشمان خود به دریایی مملو از خرچنگ و حلزون خیره خواهد شد. و در کسیه‌های مخصوصِ استفراغ هواپیما بالا می‌آورد، که هر یک خرگوشی سیاه را به عنوان سوغات به او خواهد داد تا به خانه ببرد.» فیلم مثل حرف‌های دختر به شعری می‌ماند که دست به آشنازدایی زده است. اعداد نقش ویژه‌ای در فیلم دارند. پسری که همه چیز را می‌شمارد؛ از ماهی‌های دریا گرفته تا برگ درختان. فیلم پر است از جزییات قابل تاملی که فکرکردن و درک همه‌ی آن‌ها به تکه‌هایی از پازلی می‌ماند که حقیقتی را شکل می‌دهند. هر چند برای پیداکردن این تکه‌ها باید بارها و بارها به فیلم رجوع کرد.


هیچ نظری موجود نیست: