قهرمان
رمان تهوع، روکانتن، آگاهی فزایندهای به مرگ در خود سراغ میکند. گذر هر لحظه
تهدیدش میکند که به آن سرانجامِ گریزناپذیر نزدیکتر میشود. اشیاء نیز به نظرش
چیزهای بیجان، بیحرکت و نفوذناپذیر بسیاری میآیند که دلیلی برای وجودشان نیست.
این رهبردن ناگهانی به بیهدفی و فناپذیری، روکانتن را در غرقاب تکگوییهای
درونی و سوال از توجیه هستیاش میاندازد و سرانجام او را به این نتیجه میرساند
که هستی هیچ توجیه، هیچ معنای ذاتی، و هیچ ضرورتی ندارد. در طول رمان این رهیافت
فقط تهوع و ترس به بار میآورد. و این احساس به روکانتن دست میدهد که همه چیز
زائد است، هم به معنای «زیادی» و هم به معنای «نالازم». در واقع، جهان مادی، از
جمله جسم خود روکانتن، مایهی آزار اوست، و او از فکر اینکه او هم، مثل هر جاندار
یا گیاهی، تکهای دیگر از مادهی معروضِ گذرایی حیات بر زمین است چندشش میشود.
روکانتن
وقتی که به ارزیابی جهان اشیای دور و برش میپردازد، از ناضروری بودن آنها جا میخورد.
به عبارت دیگر، دلیلی نمیبیند که آنها حتما باشند، حال آنکه میشد که نباشند. از
این درک و بینش به او حال تهوع دست میدهد که حسِ جسمانی احتمالات بیشمار است. از
جملهی چیزهای ناضروری که میتوانست نباشد یکی هم هستی خود اوست، هر چند برایش
روشن است که با دیگر اشیای دور و برش تفاوتی اساسی دارد. آنها ثقیل و جامداند،
مادهاند اما ناضرور. هر چند جسم خود او نیز همان کیفیات مادی آنها را دارد، ولی
آگاهیاش او را از آنها متمایز میکند. او درختها، باغ، و چهرهی زنی را در
خیابان میبیند؛ اما این دیدن، این آگاهی، چیزی همچون چیزهای دیگر نیست. در واقع،
دیدنْ هیچ است، چون نه ماده است و نه مادیتی از خود دارد.
روکانتن
در برابر خویش دوپاره شده است؛ شیای مادی و فانی، و در عین حال هیچی یا آگاهیای
که به شیوهی خود و به سهم خود هستی غیرمادیاش را ادامه میدهد. رمان «تهوع»
درامی است دربارهی آگاهی، و از این نظر بیشباهت به رمانهای ویلیام فاکنر، مارسل
پروست، یا جیمز جویس نیست. اما از نظر اینکه وسیلهای است برای تحقق وتفحص در
آگاهی، «تهوع» متنی مدرنیستی است و قهرمان آن روکانتن، ضد قهرمان است.
از کتاب: ژان
پل سارتر. جودیت باتلر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر