۱۳۹۴ آبان ۴, دوشنبه

شب‌زنده‌داری آقای خواننده


برای من یکی از راه‌های گریز از افسردگیِ هنگام «نوشتن» خواندن زندگی‌نامه‌ی نویسندگان محبوبم است؛ کسانی هم‌چون جویس، بکت، پروست، همینگوی. کشف این‌که چطور واقعیت‌های زندگی شخصی‌شان را لابه‌لای آثارشان گنجانده‌اند، چنان لذت‌بخش است که معمولن بعد از خواندن زندگی‌نامه، دوباره و چندباره سراغ آثارشان می‌روم. تمام دیشبِ من به خواندن «جیمز جویس» نوشته‌ی «چستر جی. اندرسون» گذشت. این سومین باری بود که سراغش می‌رفتم. هربار هم یک نفس آن را می‌خوانم. تلاش جویس برای این‌که از زندگی‌اش یک شاهکار بسازد. دردهای جسمی و مشکلات مالی، حاضر نشدن ناشرها برای چاپ آثارش، هیچ چیز نمی‌توانست جلوی او را در خلق شاهکارهایش بگیرد. تمام دوستان و آشنایانش به نحوی در رمان‌های او وجود دارند. نبوغ جویس در بازتاب‌دادن کل تجربه‌ی انسانی در یک روز واحد در رمان «اولیس» و آن‌گونه که خود می‌گوید "تاریخ جهان" در «شب‌زنده‌داری فینگن‌ها» آن‌هم فقط در یک شب؛ رمانی که شانزده سال نوشتنش طول کشید. گویا باید آرزوی خواندن «شب‌زنده‌داری فینگن‌ها» را با خود به گور ببرم. رمانی که حتا انگلیسی‌زبان‌ها هم از پس خواندنش برنمی‌آیند. خود جویس در اوایل نوشتن این رمان به یکی از دوستانش گفته بود: «من به انتهای زبان انگلیسی رسیده‌ام» زبان انگلیسی دیگر کفاف او را نمی‌داد، از این لحاظ به زبان‌های دیگری چون فرانسه، ایتالیایی، آلمانی، لاتین، نروژی، پناه می‌برد و با وام گرفتن از آن‌ها دست به واژه‌سازی می‌زند. جویس در تلاش برای ثبت لحظه‌ی فرارِ زمان حال در رمان‌هایش است تا «واقعیت تجربه» در آن‌ها تجلی پیدا کند. شاید از این رو است که وقتی می‌فهمد خاله‌اش به دخترش گفته اولیس خواندنی نیست! در نامه‌ای به او می‌نویسد: اگر اولیس خواندنی نیست، پس زندگی هم زیستنی نیست.


هیچ نظری موجود نیست: