پاسکال
میگوید: «فلاکت انسان تنها از یک چیز ناشی میشود: اینکه نمیتواند با آرامش در
یک اتاق بماند.» اما فلاکت من ناشی از این است که نمیتوانم بین دنیای درون اتاقم،
با دنیای خارج از آن ارتباط و تعادل برقرار کنم. گاهی حتا یادم میرود گوشهای از
اتاق دری هست که میتوانم از آن بیرون بیایم. هر بار که بیرون میروم این احساس را
دارم که اتاق مرا دفع میکند. در برابرم جنگلی تاریک میبینم. همان جنگلی که دانته
در کتاب دوزخ از آن میگوید: «در میانهی سفر زندگی، خود را در جنگلی تاریک یافتم؛
چرا که راه راست را گم کرده بودم.»
کسی که از اتاقش پا بیرون میگذارد هیچگاه
دیگر نمیتواند به آن بازگردد. «بیرون» جنگل تاریکی است که ما را در مسیری اشتباه
قرار میدهد. با بیرون آمدن راه بازگشت را گم میکنیم. به خیال خود باز میگردیم، غافل از اینکه
تاریکی ما را به اتاقی دیگر رهسپار کرده است. من به تنهایی ابدی روح و بیپناهی
انسان ایمان دارم؛ به اینکه انسان تا ابد تنها خواهد ماند. همین تنهایی کاری میکند
که متوجهی عوض شدن اتاقمان نشویم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر