در
یکی از آخرین شبهای آوریل سال 1849 داستایفسکی را به جرم فعالیتهای مخفی سیاسی دستگیر و به اعدام محکوم میکنند.
در ماه دسامبر همان سال او را با چند نفر دیگر به میدان اعدام میبرند. چشمهایشان
را میبندند و روبروی جوخهی اعدام قرار میدهند. اما در آخرین لحظات، با اینکه
فرمان آتش هم صادر میشود حکم آنها را از اعدام به زندان با اعمال شاقه تغییر میدهند.
یک لحظه، فقط چند ثانیه تصور کنید که همان روز داستایفسکی اعدام میشد. حتا
تصورکردنش هم محال است. جهان بدون شاهکارهای او دچار خلا عظیمی میشد. این را
نوشتم که بگویم دقیقا نُه سال قبل از اینکه داستایفسکی در برابر جوخهی اعدام
قرار بگیرد جهان یکی از مهمترین نویسندههایش را از دست داد: «پییر ریوییر» جوانی
که بعد از کشتنِ مادر، خواهر و برادرش در زندان خودش را حلقآویز کرد. با اینکه
تاریخ او را به عنوان قاتل به یاد میآورد، باید بگویم اگر دست خودم بود زمانی به
دنیا میآمدم که میتوانستم بیشترِ ساعتهای شبانهروزم را با او به عنوان یک دوست
به سر برم. بیگمان اگر در شرایط و محیط بهتری میزیست حالا کتابهای ارزشمندی از
او در بیشتر کتابخانهها بود؛ کتابهایی همسنگ کارهای داستایفسکی و سلین. اگر از
من بخواهند که ده اثر مهم را از میان تمام کتابهایی که خواندهام نام ببرم قطعا
یکی از آنها یادداشتهای او در زندان است. هفتاد صفحه اعتراف از کسی که به زحمت
توان خواندن و نوشتن داشت. خواندنِ همین یادداشتها هم بود که فوکو را
وادار کرد بعد از یک قرن سراغ این پرونده برود. هیچکس تا این اندازه شبیه شخصیتهای
داستانی نبوده. وقتی سرگذشتش را میخواندم باور نمیکردم چنین انسانی یک روز در
دنیایی زندگی میکرده که من اکنون در آن به سر میبرم. او متعلق بود به دنیای کلمه
و کتابها، و به اشتباه سر از این دنیا درآورده بود. ای کاش میتوانستم به او
بگویم که با مرگش، جهان را -بدون آنکه متوجه باشیم- از تعادل خارج کرده است.
یادداشتهای
زندان او را میتوانید در این کتاب بخوانید:
بررسی
یک پروندهی قتل. زیر نظر میشل فوکو. ترجمهی مرتضی کلانتریان. نشر آگه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر