نمیشود
گفت فیلمنامه؛ بیانصافی است در حقش، در حقشان. میشود آنها را رمان دانست،
رمانهایی که شیوهی روایتشان به شکل فیلمنامه است، صورتِ سناریو به خود گرفتهی
رمانهایی که شعرِ به نثر درآمدهاند، که سرشارند از منش شاعرانه. خواندنشان از
واجبات است، مثل دیدن فیلمها.
عاشق
کاراکترهای تارکوفسکیام؛ آنها که پناهشان هنر و ادبیات است. که در بیشتر اوقات
کتاب شعری دم دست دارند. ارجاعهای فراوان او به ادبیات و هنر، از کمدی الهی دانته
گرفته تا آثار داستایفسکی، چخوف، نقاشیهای بروگل و موسیقی باخ، آثارش را به چیزی
فراتر از هنر سینما، به گشت و گذاری در زندگی از دریچهی هنر بدل کرده که مسافرانش
را خسته نمیکند.
تارکوفسکی
با فیلمهایش «دیدن» میآموزد. طرزِ درستدیدن هر آن چیزی که به نحوی با زندگیِ
آدمی درگیر است. از دریچهی فیلمهای او زندگی عمق پیدا میکند. یک چشمانداز است
هر فیلم او. حتا فیلمنامههایش هم چیزی فراتر از فیلمنامهی معمولی هستند. به
راحتی نمیتوان از کنارشان گذشت. کافی است چند جملهی اول را خواند. چیزی کم از
خواندن رمانی درخشان ندارند. برای مثال صفحات پایانی «نوستالگیا» که کمی هم با
پایان فیلم فرق دارد. این صفحات تنها از توان ادبیات برمیآید. به وجد میآورد
خواننده را.