برگشتهام!
آیا واقعا برگشتهام؟ من وقتی میروم دیگر برنمیگردم. هیچکس نمیتواند به جایی
برود و برگردد. من رفتهام، برای همیشه. بخشی از من همواره با من نیست. آن را میدهم
به مکان، به فضا، به دوستانی که با آن عجیناند. عجین شدهاند. یک بخشی از من
«مکان» است. گاه گداری کسی در آن میماند، کسی از آن عبور میکند. آن بخش، مکان
مناسبی برای اتراق چند روزه است. در آن بمانید. از آن عبور کنید.
*
بخشی
از کتابهای کتابخانهی من «توریست»اند. توریستهای مکتوب، که مقیمِ من شدهاند.
همهی آن کتابهای خریداری شده در سفرهای گاه و بیگاه. خواندن این کتابها برای
من لهجه دارد. من با لهجهی چشمهایم، کلمات را میبینم. آنها تا مدتها رفتار مختصِ
کتابهای امانتی را طلب میکنند. خواندنشان هم معمولن در نشستهای رسمی، با مواظبت و مراقبتهای
ویژه همراه است.
*
مانده
با من بالکن خانهی دوست در شبِ اول؛ لحنِ حرفها و جملاتِ آقای مترجم؛ ندیدن
داریوش؛ دیدن اتفاقی فرزان؛ نخریدنِ اشتباهی کتاب «معمای الیوت»؛ و پسآوردنِ همهی هدیهها. من هدیههایم را به
مقصدشان نرساندم. چرا؟ نمیدانم.
*
تصویر:
پشت جلد یکی از کتابهایی که خریدم؛ دربارهی فیلمی که به اکسپرسیونیسم در سینما
جایگاه ویژهای بخشید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر