یک
هفتهای میشود که در همسایگی ما مشغول ساختمانسازی هستند. صدای ماشینها و
جوشکاری و بالا و پایین بردن مصالح و خالیکردن تیرآهن همراه با سروصداهای انسانی
امانم را بریده است. امروز صبح که با این صداها همراه با صدای خواندن یکی از بنّاها
بیدار شدم به این فکر کردم که چطور میشود همهی این صداها را نوشت. بعد یاد رمان
نویها افتادم و مخصوصا آلن روب-گرییه و استفادهی او از حضور اشیاء در کارهایش
که در اغلب مواقع بر چیزی دلالت ندارند جز خودشان.
یک
دَینی خواننده فارسیزبان به گردن «منوچهر بدیعی» دارد، جدا از ترجمههای نابش از
بعضی کتابها و حتا آن ترجمهی چاپ نشدهاش از «اولیس» جویس. اینجا منظورم تلاش و
انتخاب و ترجمهی آثار رمان نویهاست. از ترجمهی «جادهی فلاندر» گرفته تا آثار
آلن روب-گرییه. مخصوصا کتاب «آری و نه به
رمان نو»؛ که هر چه خواندن رمانهای این نویسندگان با دشواری و گاه خستگی و ملال
همراه است، خواندن این کتاب جذابیتِ نداشتهی همهی آنها را جبران میکند.
برای
من که ارادت خاصی به رمان نویها دارم خواندن هر بخش از کتاب «آری و نه به رمان
نو»، چه آنها که به آن آری گفتهاند و چه آنها که بر ضدش نوشتهاند، عیشیست
مدام. امروزم به خواندن کتابچهی «قهوهجوش روی میز است» نوشتهی «پیر دو بوادِفر»
گذشت که ترجمهی کامل آن در کتاب آمده. مینویسد بعد از جنگ جهانی دوم که فرانسه
در اشغال نظامی آلمان هیتلری بود و رمان میخواست دوباره جان بگیرد بلکه سلین
دیگری پیدا شود آلن روب-گرییه اعلام حضور میکند و همهی ویژگیهای رمان سنتی را
زیر پا میگذارد و در کتابهایش سعی میکند نوعی رفتار را بدون دخالت روانشناسی
توصیف کند. البته همهی اینها را زیر سر «رولان بارت» میداند و از آن به «کودتای
رولان بارت» یاد میکند؛ و روب-گرییه را متهم میکند که بعد از خواندن مقالات
بارت سعی کرده طبق آموختههایش از او رمان بنویسد.
در
آخر کتابچهاش هم روبگرییه را خطاب قرار میدهد و میگوید:
خواندن
رمانهای تو مانند حصبه گرفتن است که به قول «ماک ماهون» هر کس گرفت میمیرد یا تا
آخر عمر ابله میماند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر