نمیدانم
به حال خودم بخندم یا گریه کنم؟ دو هفتهست روی آرامش ندیدهام. از شدت اضطراب
نه میتوانم بخوابم، نه غذا بخورم. قدرت تمرکزم را از دست دادهام. مدام پا میشوم
از اتاق میروم داخل هال، از هال به آشپزخانه، بیدلیل در یخچال را باز میکنم و
نگاهی میاندازم، بعد باز برمیگردم هال، و دوباره سر از اتاق درمیآورم.
من
آدم مسافرت نیستم. نمیتوانم حتا برای فردایم برنامهریزی داشته باشم. اگر بدانم
فردا حتمن باید بروم مثلن جایی و یک بسته تحویل بدهم، تا فردا بیخواب میشوم. حالا
دوهفته میشود که قرار است و قول دادهام بروم اصفهان. یا خدا! اصفهان. وای. هیچوقت
فکر نمیکردم روزی با دیدن و تکرار نام اصفهان دلم بلرزد. این دو هفته فکرِ رفتن
به این مسافرت مرا بارها تا نزدیک سکتهکردن برده است. بارها در طول این دو هفته
نیمههای شب که با قرص هم خوابم نمیبرد در منگی موبایلم را دست گرفتهام که به
دوستم بگویم نمیتوانم بیایم.
حواسم
سر جای خودش نیست. امشب شام منزل یکی از برادرهایم بودم و هربار صدایش میزدم به
اشتباه نام برادر دیگرم و یا نام دوستم که اصفهان است –وای- بر زبانم میآمد. اندوه
روی قلبم سنگینی میکند. دو هفتهست زیر بار این اندوه که به سنگینی اندوهی عاشقانه میماند
نمیتوانم روی پاهایم بند شوم. هنوز کولهام
را هم از زیر تخت بیرون نیاوردهام. اگر تا فردا زنده بمانم این اولین و آخرین سفر
زندگیام خواهد بود.
آلن
دوباتن در فصل آخر کتابش «هنر سیر و سفر» از مردی یاد میکند به اسم «گزاویه دو
متر» که در بیستوهفتسالگی در اتاق خوابش به سفری دو متری میرود. بدون نیاز به
بستن بار سفر و بهدور از اضطراب و هیجان، پیژامهی آبی و صورتیاش را میپوشد به
طرف مبلی که داخل اتاق خوابش است میرود و نگاهی به آن میاندازد، و به یاد اوقاتِ
خوشی میافتد که روی آن مبل مینشسته و غرق در رویاهایش میشده. برای آنهایی که
روحیاتی مثل من دارند این شکل از سفر ایدهآلترین سفری است که میتوانند تجربه
کنند. «گزاویه دو متر» اعتقاد دارد لذتی که از مسافرت حاصل میشود بیشتر به قصد
ذهنیمان از سفر بستگی دارد تا مقصدِ سفر. اگر قصد از سفرمان را متوجهی محیط
اطرافمان کنیم چه بسا از دیدن چیزهایی که عادت آنها را از دید ما پنهان نگه
داشته به چنان لذت و کشفی دست یابیم که بعد از آن سفر دو متری هم آدم دیگری شویم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر