۱۳۹۷ مهر ۱۰, سه‌شنبه

شکنجه‌ی مکتوب


کاسپار؛ آن نوجوان شانزده‌ساله‌ای که در 26می1828 در یکی از خیابان‌های نورنبرگ توجه‌ مردم را به خودش جلب می‌کند. قیافه، لباس‌ها و شکل راه‌رفتن‌اش: یکی از پاهایش را دنبال خودش می‌کشید و از دست‌هایش هم برای راه‌رفتن استفاده می‌کرد. نامه‌ای در دست دارد با این مضمون که از کودکی در جایی تنگ و تاریک نگهداری شده است. تنها قادر به گفتن یک جمله است: «نمی‌دانم. می‌خواهم مثل آن سوارکاری بشوم که پدرم بود.» از آن روز به بعد کاسپار بدل می‌شود به پدیده‌ای برای مطالعه‌ی پزشکان و روانشناسان؛ و منبع الهامی برای خلق نویسندگان و فیلم‌سازها.


هاندکه در این نمایشنامه در پی شناخت و نمایش شخصیت کاسپار نیست. کاسپار الگویی است برای او تا بُعد دیگری از زبان را نشان بدهد. این‌که زبان صرفا برای برقراری ارتباط و بیان احساسات و تجربیات فردی نیست، بلکه نشان‌دادن این‌که زبان چگونه می‌تواند به وسیله‌ای برای اعمال زور و قدرت تبدیل شود. کاسپار مورد هجوم صدای گویندگانی قرار می‌گیرد که با ادای جمله‌هایی می‌خواهند به او حرف‌زدن یاد بدهند. چیزی که خود هاندکه از آن به «شکنجه‌ی گفتاری» نام می‌برد. همان تلاش قدرت‌های حاکم که با در دست‌داشتن رسانه‌های ارتباط جمعی و جهت‌دادن به جریان اطلاعات می‌خواهند مسیر افکار عمومی را تعیین کنند، یا تغییر بدهند.


نمایشنامه‌های «هاندکه» چیزی فراتر از نمایشنامه‌های معمولی‌اند. متن‌هایی کلامی که انگار در لحظه‌ی خواندن خلق می‌شوند: زنده و بی‌رحم. پر از تکرار و بازی‌های زبانی، که در بیشتر مواقع بدون صحنه‌اند. کارهای او با فاصله‌گرفتن از منطق تئاتر ارسطویی نمی‌خواهد با تقلید از طبیعت و برانگیختن احساسات بیننده روح و روانش را تزکیه بدهد؛ حتا مثل «برشت» نمی‌خواهد با آگاهی و شناختی که در بیننده ایجاد می‌کند دست به تغییرات اجتماعی بزند؛ او تلاش می‌کند بیننده را به تفکر وا داشته و تاکید کند که امکان دگرگونی وجود دارد.


 هر نمایشنامه‌اش توهینی است به هر گونه تصور کلیشه‌ای از تئاتر. تُفی بر صورت آن تماشاگر نشسته بر صندلی، که با چشم‌های باز هم خوابیده است. از این روست که عنوان اولین نمایشنامه‌اش را «اهانت به تماشاگر» می‌گذارد. پرده کنار می‌رود، چهار نفر که مشغول تمرین دشنام‌دادن‌اند روی صحنه به تماشاگران نزدیک می‌شوند. او بدین گونه تئاتر را در خود صحنه‌ی تئاتر به نقد می‌کشد تا اعتراضش را بیان کند.

.

هیچ نظری موجود نیست: