۱۳۹۸ دی ۷, شنبه

خوابِ گرانِ آبان


تو نباید مُرده باشی. نباید کشته شده باشی. نباید شهیدت کرده باشند. مرگِ تو تراژدی بزرگ زندگی من خواهد بود. تنها کسی هستی در زندگی من که مرگ‌ات یک عمل سیاسی است. کثیف‌ترین پرده‌ی سیاستِ به نمایش درآمده‌ در حواسِ شوربختِ آگاهی‌ام. سیاستِ زندگی من هستی. هر چیزی که می‌نویسی، هر عملی که انجام می‌دهی، حتا آن کتاب مجوزنگرفته‌ات بخشِ اساسی کنشی از من است؛ از لکنتِ من، ناتوانی من، ترسِ من. نمیر. برای مرگ تو ادبیات کوچک است.

به تو زنگ می‌زنم. به شماره‌ای که در دسترس نیست. از کسی که جای تو حرف می‌زند و مدام جمله‌اش را تکرار می‌کند تا من در فاصله‌ی هر تکرار به‌دقت بمیرم، حالت را می‌پرسم. حالت را نمی‌داند.

بالاخره جواب می‌دهی. نصفه شب است. از خواب بیدارت کرده‌ام. ترسیده‌ای. بغضم می‌گیرد از لرزشِ صدات. می‌گویی اتفاقی افتاده؟! می‌گویم تنها اتفاقِ افتاده‌ی زندگیِ منی. از حالت می‌پرسم؛ که کجایی؟ در جواب هر سوالم به سوالی نپرسیده پاسخ می‌دهی. می‌دانم حالت خوب نیست. خواهش می‌کنی دیگر زنگ نزنم. خطرناک است زنگ‌زدن به تو. شرمنده‌ام می‌کند این خطر.



۱۳۹۸ دی ۲, دوشنبه

ایامِ جراحت


اتفاقات ناگوار این ایام، حالِ بدی که هر بار به دلیلی عود می‌کند، اتفاقات پشت‌سر هم، هنوز قبلی هضم نشده، که اتفاقی تازه، ناگوارتر رخ می‌دهد. طوری که مسئله‌ و رنج‌های شخصی دیگر مسئله نیست. به چشم نمی‌آید. زیر سنگینی هولناک و تراژیکِ مصیبت و مسئله‌ی جمعی رنگ می‌بازد، پس رانده می‌شود. یک‌جا اما آدم کم می‌آورد در برابر این حجم از وقاحت و بی‌شرمی.


کتاب «ایام آموختن» را همان روزهای اولی که چاپ شد تهیه کردم. چند سال پیش، در یکی از دیدارهایم با آقای روبین بحث این کتاب پیش آمد و از همان روز چه شوقی که نداشتم برای خواندنش. چاپش هم‌زمان شد با اتفاقات آبان ماه. روزهایی که «خواندن» مثل خیلی از چیزهای دیگر بی‌معنا شده بود. نمی‌شد روی چیزی تمرکز کرد. خواندن کتاب را موکول کردم به زمان مناسب. دیدم این «زمان مناسب» مناسبِ زمانه‌ی ما نیست. دریغ و صد افسوس به حالی که در پریشانی تلف می‌شود. حاصلش روانِ رنجور جامعه‌ی آسیب‌دیده، همراه با جراحت‌های روحی بدون تیمار.


نوه‌ی فرانسوآ موریاک، «آن ویازمسکی»، بازیگر جوانِ «و ناگهان بالتازار» برسون. در این کتاب از روزهای آشنایی تا ازدواجش می‌گوید با گدار. چهره‌ای تازه از گدار، گدارِ عاشق، حسودِ کتاب‌خوان؛ که در گفتگوهای معمولی و روزمره‌اش هم ارجاع می‌دهد به کتاب. کتاب هدیه می‌دهد و آلبوم موسیقی: بتهوون، موتزارت. معمولا همراه یادداشتی صفحه‌ی اول آن: «خط-نگاری‌های آپولینر»؛ «نادژا (نادیا)»ی آندره برتون؛ «خودآموز دستورزبان فرانسوی برای نوآموزان چینی: تقدیم به یگانه دختر چینی که دوستش دارم، به یاد خاطراتِ آتی.» آشنایی و همراهی‌اش با فیلسوفی چون «فرانسیس ژانسون» نقطه‌ی عطفی در زندگی‌اش می‌شود. انتخاب رشته‌ی فلسفه در دانشگاه، اعتراضات دانشجویی، آشنایی با دانشجوی جوانی که خودش را «دَنی» معرفی می‌کند: دانیل کهن بندیت. که یکی از رهبران جنبش دانشجویی-کارگری می68 است. و ساختن فیلم «دختر چینی» توسط گدار و بازی «آن». در سکانسی از فیلم هم «فرانسیس ژانسون» در نقش خودش حضور دارد. مهمتر از همه نشان‌دادن رابطه‌ی تنگاتنگ بین زندگی خصوصی و آفرینش هنری. این‌‌که گدار چگونه شخصی‌ترین مسئله‌ی زندگی‌اش را در آثارش بیان می‌کند، که خود می‌تواند رفتار و کنشی سیاسی باشد.


دیشب خواندنش تمام شد. وقتی فکر می‌کنم کتاب را از جایی تهیه کرده‌ام که در مسیر رفت و برگشت‌اش از خیابانی گذشته‌ام که عکس خون‌آلودش را همه دیده‌اند، بر خود می‌لرزم. حالا که بعد از این مدت توانستم روی خواندن کتابی تمرکز کنم آیا آرامم؟ دروغ چرا، نه.


۱۳۹۸ آذر ۲۴, یکشنبه

بی‌خوابی مطلوب


حاشیه‌نویسی «سوزان سانتاگ» بر کتاب «شب‌زنده‌داری فینگن‌ها»ی جیمز جویس. کتابی که «دیوید لاج» از آن به عنوان افراطی‌ترین محصول تخیل ادبی مدرنیستی نام می‌برد. جویس کتاب را مناسب «خواننده‌ی مطلوبِ مبتلا به بی‌خوابیِ مطلوب» می‌داند.

امبرتو اکو کتابی دارد که در آن با طنز از چهره‌های ادبی جهان یاد می‌کند. بخشی از کتاب از زبان دبیر یک موسسه‌ی نشر است که با خواندنِ دست‌نویسِ کتاب‌ها، نظر خود را درباره‌ی آن‌ها نوشته است. بخش زیر نظر اوست بعد از خواندنِ «شب‌زنده‌داری فینگن‌ها»ی جیمز جویس:

لازم است تقاضا کنم که موقع ارسال متون برای من کمی بیش از این دقت شود. متنی را که قرار بود متن یک کتاب به زبان انگلیسی باشد و برایم فرستاده‌اند، متنی است که فقط شیطان می‌داند به چه زبانی نوشته شده است. دست‌نویس با پست بعدی برگشت داده می‌شود.

۱۳۹۸ آذر ۲۲, جمعه

سوژگیِ مُتناقضِ مدفوع


سوژگیِ مُتناقضِ مدفوع
کاوان محمدپور


بخش‌هایی از یادداشت:

ژاک لاکان در یکی از سمینارهایش جمله‌ای از مارتین لوتر، کشیش پروتستانی را عینا نقل می‌کند: «لوتر جمله‌ای دارد که عینا نقل می‌کنم: “انسان مدفوعی است که از مقعد شیطان پایین می‌افتد”.» (باتینگ و ویلسن،۳٥:۱۳۹۲). در تفسیر الاهیاتی پروتستانیسم انسان موجودی گناهکار است، و ماسوای خدا چون فضولاتی در ساحت آفرینش هستند. در این دیدگاه، انسان و جهان پیرامونش مدفوع و فضولات پس افتاده‌ای هستند که در صورت تطهیر و تهذیب و انجام عمل به رستگاری می‌رسند. قصد من از بیان جمله‌ی لوتر به نقل از لاکان،  نه تفسیر الاهیات مسیحی و نه بیان پروسه‌ی نجات بشر از شرِ جهان و فضولاتش است. بلکه یادآور اولین تصویری ست که در هنگام خواندن داستانِ (ط) نوشته‌ی زاهد بارخدا به ذهنم آمد.



 داستانِ (ط)، شکل معمول روایت را به چالش می‌کشد و از قواعد کلی آن-توالی زمانی و رخداد- پیروی نمی‌کند. در واقع نویسنده با آفرینش یک ضد روایت، «ساختار نامعمول داستان» را با «شخصیت نامعمول آن» یکسان سازی می‌کند.  چنین موردی را می‌توان از نقاط قوت رمان بشمرد. در واقع عنصر نامعمول تنها در محتوای داستان باقی نمی‌ماند و خود جزء ساختار اساسی روایت می‌شود. در ادامه شکل نامعمول روایت تنها در ساختار بوطیقایی داستان نمانده و به راوی نیز سرایت می‌کند


در داستان‌ پست مدرنیستی، برخلاف داستان‌‌های کلاسیک و مدرنیستی، شخصیتِ داستان همیشه با شکلی از (پیشا متنیت) درگیر است، این بدان معناست که شخصیت در جریان نوشتن آگاهانه‌ی نویسنده خلق می‌شود و همیشه به شکل ناقص هم باقی خواهد ماند. نویسنده‌ی پست‌مدرن در ارجاعات داستانش با شگردهای فراداستانی بر این آگاهانه نوشتن صحه می‌گذارد. برای شخصیت‌های از پیش موجود داستان‌های غیر پست‌مدرنستی، می‌توان جهانی غیر از جهان داستان را نیز متصور شد و با تعداد زیادی از آنها-بخصوص کلاسیک‌ها- «همزادپنداری» کرد. اما شخصیت پست‌مدرنیستی تنها در «متن نوشته» حضور دارد و در پروسه‌ی نوشتن است که خلق می‌شود. به عبارتی برای آن جهانی بیرون از داستان متصور نمی‌شود و بیشتر «حس شباهت» به مفهومی غیر از خود را به خواننده منتقل می‌کند تا حس «همزادپنداری». در این شکل از نوشتن، شخصیت داستان، استعاره و نشانه‌ای بر موضوعی غیر از انسان-که می‌تواند عمل یا وضعیتی انسانی باشد- اشاره دارد.


 تمهیداد ضد روایی که در جهت آفرینش شخصیتی غیر معمول و ساختمان روایی متفاوت است، برای بیان چه هدفی در داستان (ط) بکار گرفته شده‌اند؟ آیا صرفا بازهای ضد ساختاری پست مدرنی ست؟ یا قصد آن دارد به ورای متن توجه شود؟. در حقیقت متون پست‌مدرنیستی همیشه سعی دارند به چیزی ورای داستان اشاره کنند، این خود باعث می‌شود تا از محدوده‌ی تک ساحتی معنا بگریزند. بنابراین شاید هرگز نتوان به معنای قطعی و کاملی- که همیشه با آن سرجنگ- دارند در اینگونه متون دست یافت.  موردی که برای خواننده در چنین مواقعی باقی می‌ماند، توسل به برداشت‌های فراروایی داستان است، در واقع باید «همزداپنداری»-که متن با آن سرسازگاری ندارد- را کنار بگذارند و خود را معطوفِ «احساس شبیه بودن» موقعیت‌ کلی داستان کنند. البته لازم به ذکر است که خود متن همین احساس را به خوانندگانش می‌دهد، با تمهیداد متافیکشنی و ساخت شخصیت‌های پیشا‌متنی، «حس شباهت»- یا به تعبیر بودریار (وانموده)- جایگزین «همزادپنداری» کلاسیک می‌شود.


اگر به جمله‌ی ابتدایی یادداشت از مارتین لوتر برگردیم، راه تفسیر –حداقل برای من- هموارتر می‌شود. به نظر می‌رسد داستان به موقعیتی اسفناک از زیست انسانی اشاره دارد. انسانی که چنان متعفن و دورافتاده است، که حتا از شناخت ابتدایی‌ترین موارد زندگی‌اش ناتوان است. در اینجا اشاره به انسان نه به معنای انسان به ماهو انسان است، بلکه اشاره به «وضعیت یا عملی انسانی» دارد. داستانِ (ط)، اشاره به شخصیتی دارد که حاصل ازدواج دو فرد شیمیایی شده است، تصویری که در زیر متن خود، یادآور جنگ و فاجعه‌آمیز بودن آن است. جنگ همان مفهومی ست که انسان را از موقعیت خود تقلیل می‌دهد و آن را تبدیل به عدد می‌کند-تعداد کشته شدگان-. (کاراکترِ ط، با وسواس اوتیسم‌وار عدد و حروف درگیر است). اما تنها آسیبِ جنگ بدل شدن انسان به عدد نیست، بلکه شروع فاجعه‌آمیز بشری‌ست. انسانی که خود بانی جنگ است، در وضعیت پساجنگ تبدیل به موجودی متعفن، دورافتاد، مسخ شده و در یک کلام مدفوع می‌‌شود. شاید استعاره‌ی «مدفوع» برای «موقعیتِ پساجنگِ بانیانِ جنگ» بهترین استعاره‌ی ممکن باشد.


از منظری، پلشتی مدفوع و انزجار آدمی از آن، مفهومی‌ست که با «فرهنگ» گره خورده است. و جنگ نیز، در تحلیلی طبقاتی، آفرینشگر فرهنگ است. لاکان در سیمناری که در ابتدای این یادداشت بدان اشاره کردم، دغدغه‌ی وسواسی بشر به فضولات را وجه ممیزه‌ی انسان و حیوان می‌داند: «فصل مشخصه‌ی نوع بشر آن است-و همین خصلت انسان در تضاد شدید با دیگر حیوانات است- که نمی‌داند با مدفوعش چه کند. او از مدفوعش معذب است. چرا او چنین معذب است حال آنکه چنین چیزهایی در طبیعت جذب می‌شود؟ اگر فیل‌ها را مد نظر قرار دهیم، جا می‌خوریم که پس‌ماندهای آنها، چه فضای کمی در طبیعت می‌گیرد در حالی که اگر فکرش را بکنید، تپاله‌ی فیل حتما چیز عظیمی خواهد بود. پوشیده‌کاری فیل چیز جالب توجه و کنجکاوی‌برانگیزی است. فرهنگ به معنای مدفوع است، فاضلابی بزرگ».


در اشاراتی از متن داستان به این تنیجه می‌رسیم که تمامی کثافت‌ها، بد بوی‌ها، چرک‌ها و مسخ‌شدگی‌های شخصیتِ ط، مولد جنگ است. در واقع ازدواج دو فرد شیمیایی-جنگ زده- در رمان تولد فرزندی را به همراه نداشته است، بلکه «وضعیتی پساجنگ» را زایئده است که در نظام استعاری روایت به شکل شخصیتِ غیرمعمول داستان «وانموده» می‌شود. این همان تصویری ست که از تحلیل ورای روایتِ نشانگانِ متن می‌توان بدان دست یافت.


می‌‌توان داستانِ (ط) را رمانی ضد جنگ-یا به تعبیری رمانِ ضدِ فرهنگِ حاصل از جنگ- نیز دانست. نویسنده با آفرینش مدلی ضدِ روایی، از وضعیت متناقضی می‌گوید که آدمی در آن گرفتار است: (آفرینشِ فرهنگ با ضدِ فرهنگ). در واقع اگر از سوی آدمی با جنگ در پی‌فرهنگ سازی ست- شعاری که در حکومت‌های فاشیستی و استعماری به کرات با آن برخورد داریم-، از سوی دیگر موجب تخریب فرهنگ نیز می‌شود. در تعبیر لاکان – فرهنگ به معنای مدفوع- تضادی بنیانی نهفته است، تضادی که سوژه‌ی ناقص امروزی از سوی نمی‌تواند از آن جدا شود و از سوی دگر از آن انزجار دارد. و در پروسه‌ی درگیری مدوام با آن، تبدیل به دان می‌شود.  این همان «سوژگیِ متناقض مدفوع» ا‌ست، که به نظر می‌رسد تا ابد گریبان‌گیر انسان باشد.