۱۳۹۸ آذر ۲۲, جمعه

سوژگیِ مُتناقضِ مدفوع


سوژگیِ مُتناقضِ مدفوع
کاوان محمدپور


بخش‌هایی از یادداشت:

ژاک لاکان در یکی از سمینارهایش جمله‌ای از مارتین لوتر، کشیش پروتستانی را عینا نقل می‌کند: «لوتر جمله‌ای دارد که عینا نقل می‌کنم: “انسان مدفوعی است که از مقعد شیطان پایین می‌افتد”.» (باتینگ و ویلسن،۳٥:۱۳۹۲). در تفسیر الاهیاتی پروتستانیسم انسان موجودی گناهکار است، و ماسوای خدا چون فضولاتی در ساحت آفرینش هستند. در این دیدگاه، انسان و جهان پیرامونش مدفوع و فضولات پس افتاده‌ای هستند که در صورت تطهیر و تهذیب و انجام عمل به رستگاری می‌رسند. قصد من از بیان جمله‌ی لوتر به نقل از لاکان،  نه تفسیر الاهیات مسیحی و نه بیان پروسه‌ی نجات بشر از شرِ جهان و فضولاتش است. بلکه یادآور اولین تصویری ست که در هنگام خواندن داستانِ (ط) نوشته‌ی زاهد بارخدا به ذهنم آمد.



 داستانِ (ط)، شکل معمول روایت را به چالش می‌کشد و از قواعد کلی آن-توالی زمانی و رخداد- پیروی نمی‌کند. در واقع نویسنده با آفرینش یک ضد روایت، «ساختار نامعمول داستان» را با «شخصیت نامعمول آن» یکسان سازی می‌کند.  چنین موردی را می‌توان از نقاط قوت رمان بشمرد. در واقع عنصر نامعمول تنها در محتوای داستان باقی نمی‌ماند و خود جزء ساختار اساسی روایت می‌شود. در ادامه شکل نامعمول روایت تنها در ساختار بوطیقایی داستان نمانده و به راوی نیز سرایت می‌کند


در داستان‌ پست مدرنیستی، برخلاف داستان‌‌های کلاسیک و مدرنیستی، شخصیتِ داستان همیشه با شکلی از (پیشا متنیت) درگیر است، این بدان معناست که شخصیت در جریان نوشتن آگاهانه‌ی نویسنده خلق می‌شود و همیشه به شکل ناقص هم باقی خواهد ماند. نویسنده‌ی پست‌مدرن در ارجاعات داستانش با شگردهای فراداستانی بر این آگاهانه نوشتن صحه می‌گذارد. برای شخصیت‌های از پیش موجود داستان‌های غیر پست‌مدرنستی، می‌توان جهانی غیر از جهان داستان را نیز متصور شد و با تعداد زیادی از آنها-بخصوص کلاسیک‌ها- «همزادپنداری» کرد. اما شخصیت پست‌مدرنیستی تنها در «متن نوشته» حضور دارد و در پروسه‌ی نوشتن است که خلق می‌شود. به عبارتی برای آن جهانی بیرون از داستان متصور نمی‌شود و بیشتر «حس شباهت» به مفهومی غیر از خود را به خواننده منتقل می‌کند تا حس «همزادپنداری». در این شکل از نوشتن، شخصیت داستان، استعاره و نشانه‌ای بر موضوعی غیر از انسان-که می‌تواند عمل یا وضعیتی انسانی باشد- اشاره دارد.


 تمهیداد ضد روایی که در جهت آفرینش شخصیتی غیر معمول و ساختمان روایی متفاوت است، برای بیان چه هدفی در داستان (ط) بکار گرفته شده‌اند؟ آیا صرفا بازهای ضد ساختاری پست مدرنی ست؟ یا قصد آن دارد به ورای متن توجه شود؟. در حقیقت متون پست‌مدرنیستی همیشه سعی دارند به چیزی ورای داستان اشاره کنند، این خود باعث می‌شود تا از محدوده‌ی تک ساحتی معنا بگریزند. بنابراین شاید هرگز نتوان به معنای قطعی و کاملی- که همیشه با آن سرجنگ- دارند در اینگونه متون دست یافت.  موردی که برای خواننده در چنین مواقعی باقی می‌ماند، توسل به برداشت‌های فراروایی داستان است، در واقع باید «همزداپنداری»-که متن با آن سرسازگاری ندارد- را کنار بگذارند و خود را معطوفِ «احساس شبیه بودن» موقعیت‌ کلی داستان کنند. البته لازم به ذکر است که خود متن همین احساس را به خوانندگانش می‌دهد، با تمهیداد متافیکشنی و ساخت شخصیت‌های پیشا‌متنی، «حس شباهت»- یا به تعبیر بودریار (وانموده)- جایگزین «همزادپنداری» کلاسیک می‌شود.


اگر به جمله‌ی ابتدایی یادداشت از مارتین لوتر برگردیم، راه تفسیر –حداقل برای من- هموارتر می‌شود. به نظر می‌رسد داستان به موقعیتی اسفناک از زیست انسانی اشاره دارد. انسانی که چنان متعفن و دورافتاده است، که حتا از شناخت ابتدایی‌ترین موارد زندگی‌اش ناتوان است. در اینجا اشاره به انسان نه به معنای انسان به ماهو انسان است، بلکه اشاره به «وضعیت یا عملی انسانی» دارد. داستانِ (ط)، اشاره به شخصیتی دارد که حاصل ازدواج دو فرد شیمیایی شده است، تصویری که در زیر متن خود، یادآور جنگ و فاجعه‌آمیز بودن آن است. جنگ همان مفهومی ست که انسان را از موقعیت خود تقلیل می‌دهد و آن را تبدیل به عدد می‌کند-تعداد کشته شدگان-. (کاراکترِ ط، با وسواس اوتیسم‌وار عدد و حروف درگیر است). اما تنها آسیبِ جنگ بدل شدن انسان به عدد نیست، بلکه شروع فاجعه‌آمیز بشری‌ست. انسانی که خود بانی جنگ است، در وضعیت پساجنگ تبدیل به موجودی متعفن، دورافتاد، مسخ شده و در یک کلام مدفوع می‌‌شود. شاید استعاره‌ی «مدفوع» برای «موقعیتِ پساجنگِ بانیانِ جنگ» بهترین استعاره‌ی ممکن باشد.


از منظری، پلشتی مدفوع و انزجار آدمی از آن، مفهومی‌ست که با «فرهنگ» گره خورده است. و جنگ نیز، در تحلیلی طبقاتی، آفرینشگر فرهنگ است. لاکان در سیمناری که در ابتدای این یادداشت بدان اشاره کردم، دغدغه‌ی وسواسی بشر به فضولات را وجه ممیزه‌ی انسان و حیوان می‌داند: «فصل مشخصه‌ی نوع بشر آن است-و همین خصلت انسان در تضاد شدید با دیگر حیوانات است- که نمی‌داند با مدفوعش چه کند. او از مدفوعش معذب است. چرا او چنین معذب است حال آنکه چنین چیزهایی در طبیعت جذب می‌شود؟ اگر فیل‌ها را مد نظر قرار دهیم، جا می‌خوریم که پس‌ماندهای آنها، چه فضای کمی در طبیعت می‌گیرد در حالی که اگر فکرش را بکنید، تپاله‌ی فیل حتما چیز عظیمی خواهد بود. پوشیده‌کاری فیل چیز جالب توجه و کنجکاوی‌برانگیزی است. فرهنگ به معنای مدفوع است، فاضلابی بزرگ».


در اشاراتی از متن داستان به این تنیجه می‌رسیم که تمامی کثافت‌ها، بد بوی‌ها، چرک‌ها و مسخ‌شدگی‌های شخصیتِ ط، مولد جنگ است. در واقع ازدواج دو فرد شیمیایی-جنگ زده- در رمان تولد فرزندی را به همراه نداشته است، بلکه «وضعیتی پساجنگ» را زایئده است که در نظام استعاری روایت به شکل شخصیتِ غیرمعمول داستان «وانموده» می‌شود. این همان تصویری ست که از تحلیل ورای روایتِ نشانگانِ متن می‌توان بدان دست یافت.


می‌‌توان داستانِ (ط) را رمانی ضد جنگ-یا به تعبیری رمانِ ضدِ فرهنگِ حاصل از جنگ- نیز دانست. نویسنده با آفرینش مدلی ضدِ روایی، از وضعیت متناقضی می‌گوید که آدمی در آن گرفتار است: (آفرینشِ فرهنگ با ضدِ فرهنگ). در واقع اگر از سوی آدمی با جنگ در پی‌فرهنگ سازی ست- شعاری که در حکومت‌های فاشیستی و استعماری به کرات با آن برخورد داریم-، از سوی دیگر موجب تخریب فرهنگ نیز می‌شود. در تعبیر لاکان – فرهنگ به معنای مدفوع- تضادی بنیانی نهفته است، تضادی که سوژه‌ی ناقص امروزی از سوی نمی‌تواند از آن جدا شود و از سوی دگر از آن انزجار دارد. و در پروسه‌ی درگیری مدوام با آن، تبدیل به دان می‌شود.  این همان «سوژگیِ متناقض مدفوع» ا‌ست، که به نظر می‌رسد تا ابد گریبان‌گیر انسان باشد.



هیچ نظری موجود نیست: