۱۳۹۸ دی ۷, شنبه

خوابِ گرانِ آبان


تو نباید مُرده باشی. نباید کشته شده باشی. نباید شهیدت کرده باشند. مرگِ تو تراژدی بزرگ زندگی من خواهد بود. تنها کسی هستی در زندگی من که مرگ‌ات یک عمل سیاسی است. کثیف‌ترین پرده‌ی سیاستِ به نمایش درآمده‌ در حواسِ شوربختِ آگاهی‌ام. سیاستِ زندگی من هستی. هر چیزی که می‌نویسی، هر عملی که انجام می‌دهی، حتا آن کتاب مجوزنگرفته‌ات بخشِ اساسی کنشی از من است؛ از لکنتِ من، ناتوانی من، ترسِ من. نمیر. برای مرگ تو ادبیات کوچک است.

به تو زنگ می‌زنم. به شماره‌ای که در دسترس نیست. از کسی که جای تو حرف می‌زند و مدام جمله‌اش را تکرار می‌کند تا من در فاصله‌ی هر تکرار به‌دقت بمیرم، حالت را می‌پرسم. حالت را نمی‌داند.

بالاخره جواب می‌دهی. نصفه شب است. از خواب بیدارت کرده‌ام. ترسیده‌ای. بغضم می‌گیرد از لرزشِ صدات. می‌گویی اتفاقی افتاده؟! می‌گویم تنها اتفاقِ افتاده‌ی زندگیِ منی. از حالت می‌پرسم؛ که کجایی؟ در جواب هر سوالم به سوالی نپرسیده پاسخ می‌دهی. می‌دانم حالت خوب نیست. خواهش می‌کنی دیگر زنگ نزنم. خطرناک است زنگ‌زدن به تو. شرمنده‌ام می‌کند این خطر.



هیچ نظری موجود نیست: