اتفاقات ناگوار این ایام، حالِ
بدی که هر بار به دلیلی عود میکند، اتفاقات پشتسر هم، هنوز قبلی هضم نشده، که
اتفاقی تازه، ناگوارتر رخ میدهد. طوری که مسئله و رنجهای شخصی دیگر مسئله نیست.
به چشم نمیآید. زیر سنگینی هولناک و تراژیکِ مصیبت و مسئلهی جمعی رنگ میبازد، پس رانده میشود. یکجا اما
آدم کم میآورد در برابر این حجم از وقاحت و بیشرمی.
کتاب «ایام آموختن» را همان
روزهای اولی که چاپ شد تهیه کردم. چند سال پیش، در یکی از دیدارهایم با آقای روبین
بحث این کتاب پیش آمد و از همان روز چه شوقی که نداشتم برای خواندنش. چاپش همزمان
شد با اتفاقات آبان ماه. روزهایی که «خواندن» مثل خیلی از چیزهای دیگر بیمعنا شده
بود. نمیشد روی چیزی تمرکز کرد. خواندن کتاب را موکول کردم به زمان مناسب. دیدم
این «زمان مناسب» مناسبِ زمانهی ما نیست. دریغ و صد افسوس به حالی که در پریشانی
تلف میشود. حاصلش روانِ رنجور جامعهی آسیبدیده، همراه با جراحتهای روحی بدون
تیمار.
نوهی فرانسوآ موریاک، «آن
ویازمسکی»، بازیگر جوانِ «و ناگهان بالتازار» برسون. در این کتاب از روزهای آشنایی
تا ازدواجش میگوید با گدار. چهرهای تازه از گدار، گدارِ عاشق، حسودِ کتابخوان؛
که در گفتگوهای معمولی و روزمرهاش هم ارجاع میدهد به کتاب. کتاب هدیه میدهد و
آلبوم موسیقی: بتهوون، موتزارت. معمولا همراه یادداشتی صفحهی اول آن: «خط-نگاریهای
آپولینر»؛ «نادژا (نادیا)»ی آندره برتون؛ «خودآموز دستورزبان فرانسوی برای
نوآموزان چینی: تقدیم به یگانه دختر چینی که دوستش دارم، به یاد خاطراتِ آتی.» آشنایی
و همراهیاش با فیلسوفی چون «فرانسیس ژانسون» نقطهی عطفی در زندگیاش میشود.
انتخاب رشتهی فلسفه در دانشگاه، اعتراضات دانشجویی، آشنایی با دانشجوی جوانی که
خودش را «دَنی» معرفی میکند: دانیل کهن بندیت. که یکی از رهبران جنبش
دانشجویی-کارگری می68 است. و ساختن فیلم «دختر چینی» توسط گدار و بازی «آن». در
سکانسی از فیلم هم «فرانسیس ژانسون» در نقش خودش حضور دارد. مهمتر از همه نشاندادن
رابطهی تنگاتنگ بین زندگی خصوصی و آفرینش هنری. اینکه گدار چگونه شخصیترین
مسئلهی زندگیاش را در آثارش بیان میکند، که خود میتواند رفتار و کنشی سیاسی
باشد.
دیشب خواندنش تمام شد. وقتی
فکر میکنم کتاب را از جایی تهیه کردهام که در مسیر رفت و برگشتاش از خیابانی
گذشتهام که عکس خونآلودش را همه دیدهاند، بر خود میلرزم. حالا که بعد از این
مدت توانستم روی خواندن کتابی تمرکز کنم آیا آرامم؟ دروغ چرا، نه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر