آنها که بعد از مرگ برادر یا
خواهری به دنیا میآیند و شناسنامهشان را به ارث میبرند تا ابد بینام میمانند. زندهاند اما
هستیشان مرثیهای طولانی برای یک زندگی ازدسترفته خواهد بود. میدانند پیش از بهدنیاآمدن
از دنیا رفتهاند. نشانه و حضور قاطع مرگاند. تجلی غیاب در هستی. زندگیای نابالغ، بدلشده به
سوگواری برای زندگیای دیگر. چیزی نمیتواند متعلق به آنها باشد، آنها وارث
چیزهایند، نه مالک حقیقیشان.
امروز با مرد جوانی همصحبت
شدم. حین گفتگو سناش را پرسیدم. 29ساله. گفت درستترش 27 است. او قدم در قلمرو برادر
مُردهاش گذاشته بود. وقتی سن واقعیاش را گفت سراسیمه سرش را پایین انداخت.
خجالتش طبیعی نبود. شرم داشت. میترسید، از اینکه نمیتوانست خودش باشد و ناچار
نقش خودش را بازی میکرد. گفت که پدر است و نُه سال پیش به اصرار مادرش ازدواج
کردهست. با احترامی که میشد به آن بدگمان بود از همسر و فرزندش حرف میزد. گویا
موظف بود به همسربودن، به پدربودن. به همسرِ همسری که همسر او نبود. به پدرِ
فرزندی که فرزند او نبود.
در راه برگشت به خانه یاد
دختری افتادم که سالها پیش همسایهمان بود. مادرش سر زایمان او فوت کرده بود و
خانواده نامش را «فرمیسک» گذاشته بودند، که در زبان کوردی یعنی: اشک. زندگیِ او
تداعی مرگِ مادر و خودِ او آهنگِ رنجکشیدن پدرش بود.
ما از شدت شقاوت سایهی
آنهایی که پیش از ما رفتهاند به سردی زندگی ایمان میآوریم و خودمان را تعریف میکنیم.
هبوطی در کار نیست. ما در دیگری سقوط میکنیم. دیگریِ مادر، دیگریِ پدر، دیگریِ
خواهر، برادر، همسر، فرزند، معشوق، دوست. ما همواره به جای یکی دیگر
زندگی میکنیم، تنها وقت مرگ است که جای خودمان میمیریم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر