و بالاخره یک روز باید به میدان اصلی شهر بروم. جلوی تک تک عابران را بگیرم و بعد از چند ثانیه خیرهشدن به چشمهایشان از آنها بپرسم آیا تا به حال اثری از «دانیل خارمس» خواندهاند یا نه؟ و در جوابِ جوابهایشان، در حالی که تلاش میکنم وحشتم را پنهان کنم، دستهایم را دوطرف سرم قرار بدهم و بگویم: «ممکن نیست!»
و بعد، از آنها که اثری از او نخواندهاند یکبار بگریزم.
و بعد، از آنها که اثری از او خواندهاند دوبار بگریزم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر