عجب رمانی. حالم را حسابی جا آورد، و جمعهام را ساخت. یک نفس خود را به آن سپردم، و کتاب یک نفس تمامم کرد. نویسندهاش را نمیشناختم اما نام اعظم «توماس برنهارت» -از نویسندههای محبوبم- بر روی جلد کتاب کاری کرد سراغش بروم. با خواندنش همان حس و حالی به من دست داد که خواندن کتابهای برنهارت بر سرم میآورد: منگ و سرخوش از جریان سیال مونولوگی طولانی که انگار در جریان ملاقاتی اتفاقی شنیده میشود. حالا کتاب را میگذارم کنار «قدمزدن» برنهارت تا هر چند وقت یکبار خودم را به مالیخولیایش بسپارم.
این کتاب کمحجم، «انزجار»، این شصت صفحه، که همهاش یک پاراگراف طولانی است، ادای دین این نویسندهی ال سالوادوری است به نویسندهی محبوباش توماس برنهارت. او برای روایتش از همان اسلوب نوشتاری برنهارت استفاده میکند. پاراگرافی طولانی، مونولوگی که در آن راوی گویا قرار نیست هیچوقت از سخن گفتن باز ایستد. و زبان طعنهآمیزش که کسی را از گزند آن در امان نیست. نویسنده در این کار مضمون اغلب آثار برنهارت را دستمایهی کارش قرار میدهد. اگر برنهارت در آثارش به نقد بیرحمانهی سرزمین اتریش و فرهنگ و مردم آنجا میپردازد و به هر قشری میتازد، او در این کتاب سرزمین مادریاش ال سالوادور را نقد میکند، تا جایی که بعد از چاپ این کتاب نویسندهاش به علت تهدیدهای جانی کشورش را به مدت دو سال ترک میکند. کاراکتر «انزجار» که هجده سال از کشورش دور بوده برای تشییعجنازهی مادرش به ال سالوادور برمیگردد. او نمیتواند رفتار مردم و فرهنگ کشورش را تاب بیاورد. با زبانی طعنهآمیز و لحن نیشدار و طنزآلود همهچیز را به باد انتقاد میگیرد. روایتی شوخ که «روبرتو بولانیو» آن را سیاهترین اثر نویسندهاش میداند، با اینحال: «نقیضهی درجهیکی بر برخی از آثار برنهارت است و از آن کتابهاست که آدم را با صدای بلند میخنداند.» شدت انزجار کاراکتر اصلی از کشورش به حدی است که بعد از مهاجرت نامش را عوض میکند و نام نویسندهی محبوباش را روی خود میگذارد: توماس برنهارت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر