جلال امین، مردی چهلویکساله،
صاحب تعمیرگاه ماشین، از سر کنجکاوی شاید، یا رخوتِ میانسالی، آنجا که رویاها و
آرزوها جاشان را میدهند به یک سری عادتهای روزمره، وارد ماجرایی میشود که
زندگیاش را دگرگون میکند. جریان روزمرهی زندگی با درگیری در آن ماجرا بدل میشود
به طی طریق؛ سلوکی که حاصلش معرفت و شناختی است که در جلال امین نسبت به زندگی بهوجود
میآید.
قاسم هاشمینژاد چه در مقدمهای
که بر چاپ دوم کتاب نوشته، و نیز در مصاحبهای که از او چاپ شده، اشارهای داشته
که انگیزههای اصلیاش برای نوشتن این رمان و انتخاب ژانر پلیسی یکیش علاقهاش به
«کشف حقیقت» بوده، و دیگری عکسالعمل نسبت به جریان داستاننویسی که در سالهای
پنجاه نویسندهها برای فرار از سانسور دستگاه حاکم، و بیان اعتراضشان نسبت به
مسائلی که رژیم به آن حساس بوده، رو میآورند به داستانهایی تمثیلی، فاقد واقعیتهای
زمانی و مکانی، بدون رعایت قواعد داستاننویسی.
جذابیت «کشف حقیقت» برای هاشمینژاد
در ژانر پلیسی سازگاریاش با «جوهر معرفت در ادبیات ایران» است. اینکه چطور فردی
معمولی چون جلال امین، در طول جریاناتی که برایش اتفاق میافتد به کشف و شهودی میرسد
که او را در شناخت زندگی یاری میکند. بحرانی که او سپری میکند، و مرگ برادرش
حسین او را در مواجهه با واقعیتها و شناختی قرار میدهد که برای فردی عادی چون او
برگرداندن آن روی سکهی معرفت است که پیشتر در آن بهسر میبرد و فقط طول عمر را
طی میکرد: غفلت.
هر چند خود هاشمینژاد «فیل در
تاریکی» را رمانی پلیسی نمیداند، اما با کار کردن در چارچوب این ژانر خواسته به
نحوی کاستیهای داستاننویسی آن دوره را نشان بدهد. نویسندههایی که در تلاش بودند
در قالب تمثیل مثلا اعتراض به مسائلی که خط قرمز رژیم بوده را نشان بدهند، و با این
کار نهتنها بر ناتوانی خود در خلق و شناخت و آداب داستاننویسی سرپوش بگذارند که
با بیان آن حساسیتهای رژیم حقانیتی برای آثار خود قائل باشند. چیزی که هاشمینژاد
از آن به «استتار ناتوانی نویسنده» نام میبرد. البته هاشمینژاد این واکنش را عکسالعملی
شخصی میداند، در کنار توجه و واکنشی که به دورهی خود دارد. در ژانر پلیسی از آنجا
که «داستان بهصورت لخت و بیپیرایه عرضه میشود» و خودِ روایت داستان و شناخت و
اجزای آن مهمتر از سویهی ادبی است، توانایی نویسنده در بیان داستان بیشتر به چشم
میآید.
حساسیت قابل ستایش قاسم هاشمینژاد
نسبت به مقولهی زبان و دانش و شناخت او نسبت به ادبیات گذشته و معاصر کاری کرده
که خواندن هر کتابش بشود کلاس درس. در کتاب «راه ننوشته» که مصاحبهی «علیاکبر
شیروانی» است با او دربارهی کتابهایش، و خواندنش برای هر آنکه دغدغهای بهنام
ادبیات دارد لازم است، اشارهای دارد به تصمیماش مبنی بر تجدید چاپ «فیل در
تاریکی». ناشر که نسخهی نهایی آمادهی چاپ کتاب را برایش میفرستد به قول خودش
اول سخت جا میخورد، بعد به او برخورده و بعدتر اشکش در میآید. اشک البته نه برای
آنچه بر سر کتاب آمده، که برای آنچه بر فضای نشر حاکم شده، برای آن ویراستاران و
کارگزاران فرهنگی و ادبی که کمتر کسی از آنها با تحول زبان داستانی در صد سال
گذشته و تنوع آن از لحاظ سبک نویسندهها آشنایی دارد، و اینکه بافت زبان داستانی
با بافت زبان مطالب غیرداستانی متفاوت است. و اشاره میکند به رسمالخط در بیان
داستانی که بخش مهمی در باورپذیری داستان است. و مثالی که میآورد جلال امین است
در «فیل در تاریکی» که تعمیرگاه ماشین دارد در جنوب شهر تهران: «با این توضیح میتوانید
میزان فارسیدانی، نحوی سلوک او با زبان، حوزهی واژگان و وسعت معلوماتی او را تشخیص
بدهید. هیچ آدم کوچهبازاری پائین را پایین تلفظ نمیکند یا به پائیز پاییز نمیگوید.»
در ادامه اشارههایی دارد به
تجربههای زبانی، از فرودسی و نظامی و سعدی گرفته در بیان روائی، تا تلاشهای ناصر
خسرو و ابوریحان بیرونی در بیان غیر روائی، هجوم کلمات عربی، و تلاشهایی برای سادهکردن زبان در عصر
قاجار، و سادهگویی بعد از نهضت مشروطه، تا میرسد به هدایت و گلستان: «بعد از
اینهمه تجربههای زبانی و بهدست آنهمه آدمهائی که جان در این راه گذاشتهاند،
بیائیم درستنویسی فرهنگستانی را اساس کار زبان قرار بدهیم. نتیجهاش این میشود
که وقتی شخصیت پائینشهری شما میگوید: «پوسخند» شمای ویراستار درستنویس آن را
تبدیل بکیند به «پوزخند» و بر نویسندهی بینوا که دستش از همهجا کوتاه است
پوزخند بزنید و فخر بفروشید بابت درستنویسیتان.»
به گمانم خواندن کتابهای
هاشمینژاد از مقدمات و ضروریات نوشتن است؛ مخصوصا این پنج کتاب برای آنهایی که
میخواهند بنویسند. تا حداقل درک درستتری از ادبیات، زبان، و نیاز به شناخت تاریخ
بیرونی اثر پیدا کنند.
کارنامهی اردشیر بابکان. فیل
در تاریکی. ترجمهی «خواب گران» از ریموند چندلر.
بوته بر بوته. و راه ننوشته. این مصاحبه که پرترهی این مرد شریف را کامل
میکند، او که بدون حاشیه در بطن ادبیات زیست.
آن بخش از کتاب «راه ننوشته»
که مختصِ «کارنامهی اردشیر بابکان» است را باید داد دستِ نویسندهها تا از رویش
کلمه به کلمه بنویسند. خواندنش از عجایب و نوادر است در این آشفتهبازارِ دوکلمه
حرفِ حساب. چه حسرتی به جان آدم میاندازد خواندنِ این کتاب، از آنهمه اطلاعات و
دانشِ نابِ بزرگمردی که گزیدهکار بود و ارزش کار خودش را میدانست و ادبیات را
با تاریخِ از سرگذراندهاش چه خوب میشناخت؛ شناختی که نویسندهی جوانِ امروز از
ناآگاهیاش بیآنکه بداند در رنج است. کاش هاشمینژاد نوشتن نقدهایش را ادامه میداد،
بلکه ادبیاتِ به بیراهه رفتهی این چند سال تلنگری میخورد و جانی تازه میگرفت.
«بوته بر بوته» و «راه ننوشته» را که میخوانی در عجب میمانی از چنین اشراف و
آگاهی عمیق از پیشینهی نوشتار در زبان فارسی، در کنارِ دید جامع و وسیع نسبت به
اوضاع و شرایط اجتماعی، تاریخی و سیاسی. فقرِ همین نگاه است که ادبیات امروز را از
ریخت انداخته:
شما باید رمان اصیل داشته
باشید تا بتوانید نسبت به آن واکنش نشان بدهید و چیز تازهیی خلق کنید. پروست عکسالعمل
نسبت به نویسندههای قبل از خودش مثل فلوبر بود. حالا فرض کنید شما میخواهید
نوآوری بکنید. واکنش شما به چی خواهد بود، به «زیبا»؟ به «فتنه»؟ به «چشمهایش»؟
فکر نکردهاید چرا نویسندههای مدرن شما و پستمدرن شما یواشکی الگو برمیدارند از
فاکنر و ربگریه و ناتالی ساروت؟ طفلکیها پشتوانهی امروزی که ندارند، آثار گذشتهی
ادبی خود را هم که نخواندهاند. از کجا بدانند که یکی از درخشانترین ساختارهای
رماننو را میتوان در «نوروزنامه»ی منتسب به خیام پیدا کرد؟ یا از کجا بدانند که
یکی از شگفتآورترین روایتهای داستانی را میتوان در «قرآن پاک» یافت؟ یا حتی
«چهار مقاله»ی عروضی که یک ساختار درخشان دارد که سنت آن به تجارب پیش از اسلام،
به دورهی ساسانی، برمیگردد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر