سه زن، سه زن غریبه در خانهی
من خواب بودند. شب قبلش از زور گرما، و صدای کولرِ بیجان خانهام تا نیمههای شب
از نور موبایلهاشان که از درز در تاریکی اتاقم را زخم میزد میشد فهمید بیدارند.
من در اتاق بودم، آنها در هال. کی خوابم برد، نمیدانم. صبح با صدای زنگ در از
خواب پریدم. انگار نصف شده بودم از وسط. بخشی از من وقتی به هال رسیدم هنوز خواب
بود. پستچی بود و من از شوق و تعجب خشکم زد. انتظار چیزی را نداشتم، و وقتی انتظار
چیزی را ندارم و پستچی چیزی میآورد، من از شدت آن چیز خودِ چیز میشوم. بسته بهدست،
آرام، از هال، از میان آن سه زن، آن سه زن درازکشیده، آن موهای مواجِ غریبه، از
هال گذشتم. روی تخت بسته را با هول از شوق باز کردم: «مرگ کثیف». مُردم از این
مرگِ خواستنی. لطفِ محمدِ عزیز به من، او که با کتابها میرقصد.
از هال میگذشتم کتاب بهدست، سمت
حیاط، که گوش صدای «آخ»ی شنید و یک صدای دیگر «وای». کتاب را خوانده بودم یکبار،
در سالهای دور دانشجویی. چشم که باز کردم دیدم خدایا! هر سه زن کتاب از کتاب
گریختهاند. افتادهاند اتفاقی در خانهی من. نشستم همانجا، مبهوت، و مقدمه را
خواندم، بلند، بلکه دیگر غریبه نباشند آنها که سهتا زن بودند:
«دو مرد: یکی چینی و دیگری
فرانسوی. مرض و شکست در تمام وجودشان رخنه کرده است. هر دو برای مُردن به هنگ کنگ
آمدهاند و در یکی از «هتل-عشرتسرا»های آن اقامت گزیدهاند، و روسپیهای کم سن و
سال این روسپیخانه، خود را در اختیار آن دو میگذارند.
صحنهها بسی کوتاه و ناتمامند،
زمانها و مکانها بدون هیچگونه نظم و ترتیب متعارف و وجه تقدم و تاخر، بهنحو
زیبا و شگفتآوری بههم آمیختهاند. شکل بیان ماجرا، تقریبا در سراسر کتاب، از راه
مکالمه صورت گرفته است. هر چه هست و نیست گفت و شنود است... اشیا و آدمها، در
هماهنگیها و تضادهایشان، از هدف و سرنوشت یکسانی پیروی میکنند: تباهی و ویرانی.
کتاب، سرگذشت یک «ناتوانی»
است. ناتوانی در دوستداشتن؟ یا ناتوانی در نوشتن؟ اما این دو به نحوی جداییناپذیر
بههم مربوطند. از اینرو، تنها تمنای جسم -به تکرار- بیان میشود: بدنها، حرکتها،
تماسها و نوازشها، و خلاصه شهوت به صورت مختلف، پیچیده، و پوچ.»
نمیدانم خودخواسته بوده یا نه
مرگ آقای مترجم. به گمانم مرگِ خودخواسته، در این سن، که خودِ مرگ در میزند، نه
تنها به سخره گرفتن مرگ، که شکلی از وارستگی است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر