۱۳۹۸ خرداد ۱۷, جمعه

کلماتِ بیمار



«هنگامی که در پی آن برمی‌آیم تک‌تک لحظات گذشته را در غم و شادی بخصوصش بازسازی کنم، حسی از گذرابودن زندگی و نیز از فقدان اهمیت آن‌چه ما هستی بشری می‌نامیم در برم می‌گیرد.»

فیلم «قلب‌های زخمی» با این جملات آغاز می‌شود. آن‌چه در سر امانوئل جوان می‌گذرد. او که علاقه‌ای به فیلسوف هم‌زبانش «امیل سیوران» ندارد، و پیداست کتاب «بر قله‌های ناامیدی» او را خوانده‌ست. جملاتش بی‌شباهت به کلام سیوران نیست: «هر لحظه از زندگی‌ام، هر حرکتی که انجام می‌دهم، هر دردی که احساس می‌کنم، هر آن‌چه گویی در زندگی‌ام رخ می‌دهد، هر حادثه‌ای که فکر می‌کنم بی‌نهایت اهمیت دارد، هیچ نیست مگر اتمی گم‌گشته در اقیانوسی بیکران از وقایع تمامی جهان.»

دانشجو است و شیمی می‌خواند. خوره‌ی کتاب، و ادبیات و شعر. و صد البته زن. در جملات معمولی و روزمره‌اش هم مدام ارجاع می‌دهد به چخوف، به شکسپیر، کارناپ، اورلیوس و... . به علت آسیب یکی از مهره‌های ستون فقراتش بستری‌ست. بیمارستانی که در آن همه‌ی بیمارانش را گچ گرفته‌اند. مجسمه‌هایی که تجسم درداند. درازکشیده روی تخت، نمی‌تواند و نمی‌خواهد باور کند آن‌چه اتفاق افتاده واقعی است.

فیلمی بی‌نظیر، شوخ، جدی، و تامل‌برانگیز درباره‌ی بیماری و مرگ. حدی از ناتوانی جسم که بیماری بدل به یک وضعیت و شیوه‌ای از زیست می‌شود. تا جایی که مرگ در جسم به بلوغ می‌رسد. امانوئل همراه دیگر بیماران مدام به گپ‌وگفت می‌پردازند، از فلسفه حرف می‌زنند، تا شعر. بیماری دریچه‌ای شده برای آن‌ها تا از آن منظر به هستی بشری بنگرند. وقتی کنار یکی از دوستان‌شان دراز کشیده‌اند با علم به این‌که چند روز بیشتر از عمرش باقی نمانده، در واقع مرگ خود را در سیمای دیگری تجربه می‌کنند: «حسی غریب از خودخواهی و امنیت و یا شاید خرده ریاکاری‌ای اخلاقی می‌طلبد تماشای شخص بیماری که تا چند وقت دیگر خواهد مُرد.»

فیلم بر اساس رمان و ماجرایی واقعی ساخته شده است. امانوئل برای همیشه با من خواهد ماند. او که برای زندگی‌اش فلسفه داشت. بیماری‌اش را چون یک وضعیت می‌پذیرد. غافل نمی‌شود از زیستن:
به رغم وضعیتم، دردهایم، یا مرگ سرزده‌ام، تمامی چیزهای پیرامونم هم‌چنان اشکال معین خویش را حفظ خواهند کرد. و شاید جایی در خیابان، مردی برای لحظه‌ای توقف کرده، جعبه کبریتی از جیبش بیرون آورده و سیگارش را روشن کند.





هیچ نظری موجود نیست: