۱۴۰۲ آذر ۲۳, پنجشنبه

خواننده‌ی کلاسیک

اگر آثار کلاسیک وجود دارند شایسته است از «خواننده‌ی کلاسیک» هم نام ببریم. بار اول است با خواندن کتابی «فعلِ خواندن» را هم‌چون یک رخداد تجربه می‌کنم. این تنها رمان «اسکار وایلد» است. زندگی و شور عاشقی نگذاشت که رمان دیگری بنویسد: «من نبوغم را به پای زندگی‌ام ریختم و فقط استعدادم را صرف هنر کردم.» هیچ نویسنده‌ای را سراغ ندارم که با چنین وسواس و حساسیت فزون از حدی زندگی‌اش را بر باد داده باشد. وسواس و حساسیتی که شایسته‌ی خلق یک اثر هنری است. گویا آگاه بود که زندگی‌اش شاهکار اوست. از این‌روست که در سال‌های آخر عمر درباره‌ی معشوقش –لرد آلفرد داگلاس- می‌گوید: «زندگی مرا به باد داد، چطور می‌توانم دوستش نداشته باشم.» به یکی از دوستانش گفته است که در آن دنیا خداوند فرشته‌ای را به استقبالش می‌فرستد. فرشته تعداد زیادی کتاب با جلد نفیس در دست دارد و وقتی به او نزدیک می‌شود می‌گوید: اسکار وایلد، این‌ها کتاب‌هایی‌اند که تو ننوشته‌ای. «تصویر دریان گری»، خواندنش همراه است با سرور، شگفتی، شهود، و لذتی که خواننده به وقت خواندنِ اولین کتاب زندگی‌اش تجربه می‌کند. احساسی که نامی برایش ندارد، اما می‌داند بدان دچار شده است. که از آن پس در زندگی همراهش خواهد بود. و حالا خواندن «تصویر دریان گری» پیش روی من است. با خواندن همان فصل‌های آغازینش دیدم که کتاب چیزی فراتر از یک خواننده‌ی معمولی از من طلب می‌کند. دیدم با این خواندنِ باشکوه شده‌ام: خواننده‌ی کلاسیک. و یاد جملاتی از «ویرجینیا وولف» افتادم:

 

گاهی اوقات خواب می‌بینم که صبح رستاخیز فرارسیده. فاتحان، دولتمندان و حقوقدانان گران‌قدر آمده‌اند تا پاداش خود را دریافت کنند. و آفریدگار آن‌گاه که ما را با کتاب‌های‌مان در دست می‌بیند که می‌آئیم بی‌هیچ دشمنی‌ای، رو به پطرس مقدس کرده و می‌گوید: «نگاه کن، این‌ها نیازمند هیچ پاداشی نیستند. چیزی در این‌جا نیست که به آن‌ها هدیه کنیم. آن‌ها به خواندن عشق می‌ورزیدند.»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

هیچ نظری موجود نیست: