۱۴۰۲ آذر ۲۸, سه‌شنبه

باران کثیف می‌کند

 

فاکنر، این یگانه‌ترین استاد، در مصاحبه‌ای می‌گوید که عادت دارد گاه به کتاب‌های محبوبش برگردد و فقط گفتگوهای کتاب را بازخوانی کند. منم این عادت را به خودم هدیه داده‌ام؛ این‌که به کتاب‌های محبوبم برگردم و بخش‌های محبوبش را بازخوانی کنم. قرعه امشب به نام «تانگوی شیطان» افتاد. از به زعم من فاکنری‌ترین نویسنده‌ی زنده‌ی دنیا «لسلو کراسناهورکایی» که خواندنِ هر کتابش غنیمت است. و آن قسمت محبوب که تا حالا چندباری سراغش رفته‌ام قسمت سوم کتاب است: «دانستنِ چیزی». آن‌جا که دکتر از خانه‌اش بیرون می‌رود و قصد می‌کند برود با صاحب بار صحبت کند. این بخش را می‌توان هم‌چون یک داستان کوتاه درجه‌یک فاکنری خواند. انتخاب شایسته‌ای برای ورود به عالم داستانی «لسلو کراسناهورکایی» و جهانی که در آن باران بی‌امان می‌بارد، اما نه به قصد تطهیر آدم‌ها، بلکه گرد و غباری را که زندگی بر آن‌ها نشانده به گلِ و لای بدل می‌کند تا بیشتر در گنداب زندگی غرق شوند. در این بخش دکتر در نزدیکی بار زمین می‌خورد و گِل‌آلود زیر باران نمی‌تواند به خودش حرکتی بدهد. و این آغاز به گِل نشستنِ جمعیتی است که در آن مکان آخرالزمانی دل به امیدی واهی بسته‌اند.

هیچ نظری موجود نیست: