آمفیزما
نوعی بیماری تنفسی است که در آن حالت ارتجاعی ریهها به مرور از بین میرود و باعث
کاهش سطح تنفس و جذب اکسیژن میشود. بیماران مبتلا به آمفیزما دچار حالت خفگی و
غرقشدگی میشوند؛ ظاهرا سقوط با سرعت بالا از معدود راههای وارد کردن هوا به ریه
است. میزان خودکشی آن هم از راه پرت کردن خود از ارتفاعی بلند در این بیماران زیاد
دیده شده است.
ژیل
دلوز در یکی از آخرین مقالاتش «از پاافتاده» که دربارهی بکت است و در ایران
چندبار با عنوان «فرسودگی» ترجمه شده، از «خسته»ها و «از پاافتاده»ها حرف میزند.
خستهها آنهایی هستند که هیچ امکانی را در اختیار ندارند، و توانایی تحقق بخشیدن
به کوچکترین امکانها را هم ندارند. در عوض از پاافتادهها امر ممکن را میفرسایند.
آنها از هر نیاز و هدفی چشمپوشی میکنند. اگر خستهها دراز میکشند و میخوابند،
از پاافتادهها به خود اجازهی خوابیدن نمیدهند؛ پشت میز مطالعه، نشسته باقی میمانند؛
با دستها روی میز، سر روی دست. شب فرا میرسد، و او همچنان پشت میز باقی میماند.
دلوز این حالت را وحشتناکترین موقعیت میداند. موقعیتی که نشسته انتظار مرگ را
بکشیم؛ بیآنکه توان بلندشدن یا خوابیدن را داشته باشیم.
دلوز
که از بیماری آمفیزما رنج میبرد، چند روز قبل از اقدام به خودکشی این مقاله را مینویسد.
او شخصیتهای بکت را مجموعهای از «از پاافتاده»ها میداند: «سهم بزرگ بکت از
منطق این است که نشان میدهد فرسایش پیش نمیرود مگر در قالب یک فرسایش
فیزیولوژیکیِ قطعی: کمی شبیه به نیچه که نشان میداد آرمان علمی پیش نمیرود مگر
با گونهای انحطاط در زندگانی.» بسیاری این مقاله را «یادداشت خودکشی» او میدانند.
او چند روز بعد از نوشتن این مقاله خودش را از پنجرهی آپارتمانش پایین میاندازد.
در یادداشتی از خودش به «گوزن کوهی بستهشده به دستگاه اکسیژن» یاد میکند.
لیوتار
از دوستان قدیمی دلوز در یادداشتی بعد از مرگش مینویسد: او استوارتر از آن بود که
به تجربهی نومیدیها و بیزاریها گردن نهد. در این پایان قرن نیهلیست، او مثبتبین
بود. مستقیم به سوی بیماری و مرگ. چرا از او با زمان گذشته سخن گفتم؟ او خندید.
دارد میخندد. در اینجاست. میگوید: این اندوه توست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر