این
کتاب محترم. یک روز، یک جایی در این هستی، به گمانم «ویرجینیا وولف» بودهام.
ارادتم به این کتاب تمام ناشدنیست. اولینبار هجده سالگی آن را خواندم. دربهدر
دنبال ترجمهی پرویز داریوش از این کتاب میگشتم. اولین کتابی بود که از کتابخانهی
دانشگاه گرفتم. آن روزها «خانم دالووی» بود. میخواندم و کلمات امان نفسکشیدن نمیدادند
در هوای شرجی آن شهر کوچک شمالی.
شد
که خدمت بروم. ترجمهی دیگری آمد؛ اینبار شده بود «خانم دالاوی»؛ و من همان ذوق
هجده سالگیام را داشتم و تا چند سال بعد از خدمت هم غرق بودم در جریان سیال
کلماتش. هنوز چیزی کم بود؛ هنوز جملات لکنت داشتند. تا که «خانم دَلُوِی» رسید.
اینبار هم میخواست خودش گلها را بخرد.
این
کتاب شریف را نمیتوان یک گوشه از کتابخانه گذاشت. سالی یک مرتبه حتمن سراغش میروم.
دم دستم است همیشه؛ روی میز؛ کنار یادداشتها.
امشبْ
نمیخوابم. خواب ندارم. مراقبه میکنم با خواندن یکبار دیگر این کتاب.
**
در
تحریر اول کتاب قرار بود خانم دلوی خود را بکُشد، یا شاید در پایان مهمانیاش
بمیرد. این خردهریزها با فروتنی تمام به خواننده عرضه میشوند به این امید که مثل
هر خردهریز دیگری شاید روزی بهدرد بخورند.
پیشگفتار
وولف بر خانم دلوی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر