کتابْ لطفِ حمید است به من.
حالا نه کتاب، و نه خودش، جدا نیستند از من. چیزی شکل گرفته بین ما، که سبباش
کلمه بوده. ماندگارتر است این دوستی. حفظش خواهم کرد. تلاش میکنم برای محافظت از
آن. هر دو نامهی حمید را برای «میم»ها خواندم؛ چه حسرتی بود در صدایشان از این
«دوستی». امید داشتند به آن. هر سه خندیدیم؛ بلند، تا حمید هم بشنود. البته میشود
با شنیدن صدای خندهی ما که به بغض میماند، ساعتها گریست. خودِ من را به وحشت میاندازد
این حجم از دلتنگی و بیگانگی با همهی عالم. ما به هم تبعید شدهایم؛ هر سه این را
میدانیم؛ و حالا دست یک چیزی که نمیدانم چیست، در این تبعید باز تبعیدمان کرده.
دوریم از هم. چنان دور که فکر میکنیم کنار هم نشستهایم. آن دو هم هستند، روی
تمام صندلیهایی که مینشینم. هیچ لحظهای نبوده فکر نکنم به آنها؛ در کنار خود
احساسشان نکنم. آیندهام بیحضور آنها چیزی نیست که ارزش زیستن داشته باشد.
یادداشت داخل تصویر، صفحهی
اول یکی از کتابهایی آمده که حمید فرستاده. ذوق کردم وقتِ خواندنش. یک کتاب فقط
محتوایش نیست. هر نشانهای، خطی، نوشتهی گاه و بیگاهی، یک تاریخ، امضاء حتا، به
کتاب شناسنامهی خودش را میدهد؛ چهره پیدا میکند کتاب؛ عزیزتر میشود. شده بارها
به کتابفروشیهای دستدوم سر بزنم. لابهلای کتابها بگردم. صفحهی اول را ورق
بزنم، به امید چند کلمه. مثل آن سطری که صفحهی اول «باغگذر»ِ دوراس با خودکار آبی نوشته شده: «خودم را در کتاب پیدا
کردم. یکی از آن دو نفر. جلوتر که رفتم دیدم هر دوی آنهایم». عادت ندارم
کتابی را که میخرم امضا کنم، یا تاریخش را بنویسم؛ احساس میکنم با اینکار بین
خودم و آدمهای کتاب فاصله میاندازم. من وقتِ خواندن کتاب، یکی از کاراکترهایش میشوم.
او که همیشه هست، که با حضورِ غائبش، «راز»دار همهست، و در نزدیکی آخرین کلمات میمیرد.
و حالا این نوشته، این خطکمرنگ، که پیشتر از سدِ نگاهِ حمید گذشته، رسیده به من:
گراهام گرین در گذشت
14 اسفند 70
86 سالگی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر