۱۳۹۶ آبان ۳, چهارشنبه

دو لا دو لا می می می



لطفا این یادداشت را نخوانید.



کاش می‌توانستم بنویسم‌اش. صدای پای کلمه‌ست. می‌دانی قادر به انجام هیچ‌کدام از این کلمات نیستی. می‌گویند موسیقی غذای روح است. آه، روح من، با شنیدن این موسیقی حتا قادر به بازکردن دهانش نیست. ناتوان است. هر چند از حیرت دهانش باز مانده. رگ‌ها، می‌شنوم، جریان دارند آن‌جا.


چشم‌ها بسته‌اند؛ بازِ بسته‌اند؛ بسته‌ی بازاند. هیچ‌وقت چنین ناتوان نبوده‌ام در برابر کلمه. شرم دارم از آن‌ها. پای موسیقی که به میان می‌رسد حتا کلمات سکوت می‌کنند. آن شعر نوشته نشده است؛ آن بوسه‌ی به دهان نرسیده است. می‌شنوم، و دیگر چیزی نمی‌شنوم. با شنیدن این کار. قدرت شنیدن را از دست داده‌ام. چه بهتر. بگریزید از من گوش‌ها. مرگ بر گوش‌های من.



خنده‌ام گرفته. دارم می‌خندم. واقعا دارم می‌خندم. قدرت کنترل اندام‌هایم را از دست داده‌ام. رگ‌ها. یکی‌شان. داخل جمجمه. جمجمه چیست؟


آمد. دوباره آمد. وزید. کوبید. شقه. شُ.دَم. چی؟ بله. من؟


دو لا می می می می


نمردود. چه دوست داشتم داستان او را. با پشه‌ای در دماغ مُرد. زیباترین مرگ. اولین گریه‌ی جدی زندگی‌ام برای مرگ نمرود بود. دوران ابتدایی دوستانم را مجبور می‌کردم نمرود صدایم بزنند.


آن پشه سال‌ها سال بعد از دماغ نمرود بیرون آمد. مگس شد. داغ یک قوطی. ویتگنشتاین: فلسفه نشان‌دادن راه خروج مگس از داخل قوطی.


برتراندراسل: آن مگس خودِ ویتگنشتاین است.


ساعت یک و ربع بعدازظهر چند دقیقه به واژه‌ی «اگر» فکر کردم. دیدم می‌توانم گریه کنم. اشک نریختم. گریه نکردم. می‌دانستم حتا گریه هم به خنده‌ام می‌اندازد.

مرگ هر کسی موسیقی خاص خودش را دارد. صدایِ مرگِ مرا چه کسی خواهد شنید؟


سرفه می‌کنم این روزها. زیاد سرفه می‌کنم این روزها. شاید دلیلش دو لیوان شیری‌ست که صبح‌ها و شب‌ها برای بی‌احترامی به زندگی‌ام و تحقیر خودم سر می‌کشم.


این این این این کلام بی کاف این این کلام بی کاف بی لام بی این این این کلام بی کاف بی لام بی الف بی این این این کلام بی کاف بی لام بی الف بی میم. این. آن سخن بی‌حرف. اگر تو سخنی پس این‌ها چیست؟ نزدِ من بازیچه.


دوباره ویتگنشتاین: سخن‌گفتن با اندیشه و بدون اندیشه را باید با اجرای یک قطعه موسیقی با اندیشه و بدون اندیشه مقایسه کرد.


هیچ نظری موجود نیست: