نمیتوانم
خودم را راضی کنم و عکساش را اینجا به اشتراک بگذارم. عکس مربوط است به سه سال
پیش. آن را در موبایلم ذخیره کردهام و هربار که سراغش میروم چهارستون بدنم میلرزد.
پسر نوجوان خوزستانی که از فقر و نداری بر مزار پدرش خودکشی کردهست. تن بیجانش
روی سنگ گور پدرش افتاده، غرقِ خون. مرگ نمادین او، آغاز یتیمی و هشدار بحرانی بود
که حالا گرفتارش شدهایم. خبرهای بد دو هفتهی گذشته، خودکشی پسری دوازدهساله
وقتی خبردار میشود مادرش برای تهیهی اجارهی خانه دوچرخه و گوشی موبایلش را
فروخته. خودکشیهای سرپل ذهاب، که متاسفانه وضعیت خانوادههای
زلزلهزده به همان ناگواری روز اول است. زلزلهی دلار، چشمانداز بد آینده، بحرانهای پیش
آمده و ناکارآمدی مدیریت در سطح کشور، همه دست در دست هم دادهاند تا جامعه را «خودکشی» کنند.
تصویر:
مربوط است به فیلم اقتباسی جان فورد از رمان «خوشههای خشم» جان اشتاینبک.
ناامیدی و یاس من در این روزها اگر چهره و سیمایی داشته باشد میتوانم آن را در
سیمای کشیش این فیلم ببینم که ایمانش را از دست داده است.