بدترین
خوانندگان یک نویسنده میتواند دوستان، خانواده و آشنایانش باشد که همه دنبال
ردی از خودشان در کتاب او میگردند و کوچکترین نشانهای را دال بر حضور خودشان دانسته
و گمان میکنند نویسنده کارش را از روی آنها و زندگیشان نوشته است.
اعتراف
میکنم بدم نمیآید نویسنداهی اتوبیوگرافینویس باشم. همهی آنچیزهایی را بنویسم
که دقیقا برای خودم و یا در اطرافم برای دیگرانی که با آنها در ارتباطم اتفاق
افتاده باشد. حتا بار دراماتیک اثر را در نظر نگیرم و صرفا به بیان جزئیات ملالآوری
بپردازم که با پرداختن به آنها مسیر عمر را طی میکنیم.
کمتر
اثری را میشود پیدا کرد که نویسنده برای نوشتن آن از زندگی خودش مایه نگرفته
باشد. بخشهایی از واقعیت زیسته و تجربهشده، و دستبردن به بخشهایی دیگر از آن،
و خلق واقعیتی دیگر با تکیه به تخیل و شرایط تاریخی و فرهنگی و اجتماعی. شاید از
این روست که جیمز جویس هر اثر ادبی، حتا نمایشنامهای چون «هملت»ِ شکسپیر را هم
زندگینامهی خودنوشت نویسندهی آن میداند.
هنری
راث مهاجری یهودیتبار در آمریکا که جوانیاش در فقر و فلاکت میگذرد به صورت
اتفاقی نسخهای از «اولیس» جیمز جویس را پیدا کرده و شروع میکند به خواندن آن. او
که رویای نویسندگی در سر دارد با خواندن «اولیس» متحول میشود. بعدها در یکی از
رمانهای اتوبیوگرافیاش اشاره میکند که خواندن رمان جویس به او یاد داد که چگونه
میشود زندگی رومزه و نکبتبار را وارد قلمرو ادبیات کرد و از آن طلای ناب ساخت.
اولین رمانش توجهی جلب نمیکند. سی سال نمینویسد، تا اینکه بعد از سی سال
رمانش تجدید چاپ میشود و اینبار سروصدایی بهپا میکند. دوباره به نوشتن برمیگردد
و رمانی چهار جلدی مینویسد. در جلد دوم کاراکتر که پانزده سال دارد با خواهرش
رابطه برقرار میکند. بعد از چاپ کتاب خواهرش شاکی میشود که چطور توانسته در
نوجوانی به او تجاوز کند. راث مجبور میشود برای کتاب مقدمهای بنویسد و اشاره کند
که کتاب وجه اتوبیوگرافی ندارد. سر آخر هم مجبور میشود برای آنکه خواهرش علیه
او اقامهی دعوی نکند ده هزار دلار به او بپردازد.
در
ویرایش نهایی یکی از کتابهایم مجبور شدم نام کاراکتر اصلی را به دلیل همنامی با
یکی از نزدیکانم تغییر بدهم. برای بار آخر که کتاب را خواندم دیدم به دلیل همین
تغییر به ظاهر کوچک دیگر حسی به آن ندارم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر