یک حفره؛ آن تاریکی، جای خالی کتابی که چون زخمی کهنه، قلبِ
قفسه را شکاف داده است. هر گاه دوستی رمانی از قفسهها برمیدارد و به امانت میبرد،
کاراکترهای آن کتاب روحشان را در اتاق جا میگذارند.
به جای خالی دندان میماند، در دهانی که به لبخندی کمرنگ باز
شده؛ یا گوری نبش قبر شده. از آن دریچهی تاریک میتوان اشباح درون کتابها را
دید. همان اشباحی که شرارت میکنند، سپس خودشان را به سطرها میسپارند و رمان میشوند.
یک قانون نانوشتهای باید باشد، حداقل در مورد من؛ همین که
کتابی امانت میدهم چند روز بعد نیاز فوری پیدا میکنم به آن. گاهی وقتی دیدهام
امیدی به لطف دوستان و بازپسگرفتن کتاب نیست، یک نسخهی دیگر از آن را تهیه کردهام.
آشنایی چندانی با مسائل حقوقی ندارم. اما فکر میکنم عمل شنیع
کسانی که کتاب امانت میبرند و نهتنها سر وقت مقرر عودت نمیدهند، بلکه حتا یادشان
میرود کتابی به امانت بردهاند، باید مصداق جرم تعریف شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر