و بر دیوار
سایهای
است
صاحب
ندارد.
شعرهای کلود استبان شعرهای غرابتِ چیزهای سادهاند:
چه تنهاست
آنکه همیشه همهاش راه رفته است.
مکاشفهی اشیا هستند با روح کلمه:
امشب
حتا تکان یک برگ
پر سروصداست.
نگاه به درون دارند شعرهای او. هر سطرش یک «آن» است. «آن»ی که میان
اتفاقات روزمره جاریست. سطرها، پوست زندگی را از هم شکافتهاند، درون رگها
هستند، درزها را پُر میکنند:
زنی را دوست دارم
بر اسمش برف میبینم.
شعر او فقدانِ همان چیزی است که در زندگی احساس میکنیم. خرده آسمان، انگار هیچ تنها کتابی است که از او ترجمه شده؛ از شاعری که چنان شیفتهی نقاشیهای «ادوارد هاپر»است که کتابی دربارهی او نوشته است،
دربارهی نقاشیهایش. خودش هم انگار دارد با شعرهایش سطح درکناشدنی و پنهان زندگی
را نقاشی میکند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر