اگر از میان کتابهایی که خواندهام یکی را انتخاب کنم تا هیچوقت دربارهی آن نه با کسی حرف بزنم، و نه دربارهاش بنویسم، تا من، فقط من خوانندهاش باشم، قطعا کتاب شهرهای نامرئی ایتالو کالوینو را انتخاب میکنم. کتابی که خود کالوینو آن را شعر بلندی میداند. خواندنش به مانند افتادن درون یک لابیرنت است. شهرهایی که مارکوپولوی خیالی رفته و دارد برای قوبلای قاآن توصیفشان میکند. هیچکدام از آنها مربوط به محدودهی جغرافیایی خاصی نیست. حتا به دورهی مشخصی از تاریخ هم مربوط نیستند! هر شهر نام زنی را بر خود دارد. مثلن شهر «آرمیلا»، که در آن نه دیواری هست، نه سقفی و نه کفی. همه جای شهر به جای خانه، لولههای عمود آب دیده میشود! جنگلی از لولهها که به شیرهای آب، دوشها و سیفونها میرسند؛ که اگر به آسمان بنگری سفیدی چینی یک دستشویی یا وان یا چیزی از این قبیل نگاهت را جلب میکند. یا شهر «زبیده» که وقتی قسمت مربوط به آن را خواندم به احترام نبوغ کالوینو از جایم بلند شدم: «مردانی از ملل متفاوت همه یک خواب دیدند؛ زنی را دیدند که در نهایت شب در شهرِ گمنامی میدوید، با گیسوان بلندش آویزان به پشت؛ و پشتش عریان بود. خواب دیدند که او را دنبال میکنند. در گیرودار گریز هر یک زن را گم کرد. در پس رویا، همه به جستجوی آن شهر رفتند؛ آن را نیافتند، اما یکدیگر را یافتند، عزم کردند شهری چون شهر رویاشان برپا دارند. هر یک سعی کرد همان خیابانهایی را بسازد که به هنگام دویدن از پی زن از آنها گذشته بود و دستور داد، برخلاف شهری که در خواب دیده بود، در نقطهای که رد پای زن را در حال فرار گم کرده بود، فضا و دیوارها را چنان بسازند که او دیگر نتواند بگریزد.»
۱۳۹۴ دی ۲۳, چهارشنبه
کلمات نامرئی
اگر از میان کتابهایی که خواندهام یکی را انتخاب کنم تا هیچوقت دربارهی آن نه با کسی حرف بزنم، و نه دربارهاش بنویسم، تا من، فقط من خوانندهاش باشم، قطعا کتاب شهرهای نامرئی ایتالو کالوینو را انتخاب میکنم. کتابی که خود کالوینو آن را شعر بلندی میداند. خواندنش به مانند افتادن درون یک لابیرنت است. شهرهایی که مارکوپولوی خیالی رفته و دارد برای قوبلای قاآن توصیفشان میکند. هیچکدام از آنها مربوط به محدودهی جغرافیایی خاصی نیست. حتا به دورهی مشخصی از تاریخ هم مربوط نیستند! هر شهر نام زنی را بر خود دارد. مثلن شهر «آرمیلا»، که در آن نه دیواری هست، نه سقفی و نه کفی. همه جای شهر به جای خانه، لولههای عمود آب دیده میشود! جنگلی از لولهها که به شیرهای آب، دوشها و سیفونها میرسند؛ که اگر به آسمان بنگری سفیدی چینی یک دستشویی یا وان یا چیزی از این قبیل نگاهت را جلب میکند. یا شهر «زبیده» که وقتی قسمت مربوط به آن را خواندم به احترام نبوغ کالوینو از جایم بلند شدم: «مردانی از ملل متفاوت همه یک خواب دیدند؛ زنی را دیدند که در نهایت شب در شهرِ گمنامی میدوید، با گیسوان بلندش آویزان به پشت؛ و پشتش عریان بود. خواب دیدند که او را دنبال میکنند. در گیرودار گریز هر یک زن را گم کرد. در پس رویا، همه به جستجوی آن شهر رفتند؛ آن را نیافتند، اما یکدیگر را یافتند، عزم کردند شهری چون شهر رویاشان برپا دارند. هر یک سعی کرد همان خیابانهایی را بسازد که به هنگام دویدن از پی زن از آنها گذشته بود و دستور داد، برخلاف شهری که در خواب دیده بود، در نقطهای که رد پای زن را در حال فرار گم کرده بود، فضا و دیوارها را چنان بسازند که او دیگر نتواند بگریزد.»
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر