او در خلسه است. غیابِ همان آرامشی که از جهان رخت بربسته. قدمهایش را چنان آهسته و آرام برمیدارد انگار میخواهد یاد بگیرد چگونه راه نرود. زمان در گام برداشتنهای او ایستاده، هر ثانیه خود به صداها ثانیه تقسیم شده، تا او بتواند در هر ثانیه سالها زندگی کند. مردی با ردای قرمز راهبها در خیابانهای شلوغ راه میرود. گامهای او به آهستگی حرکت حلزون است. او با تمرکز روی قدمهایش در حال مراقبه است. دیگران از کنارش میگذرند، گاهی برمیگردند و نگاهی به او میاندازند. متوجهی کسی نیست. حتا به این میماند که خودش را هم فراموش کرده باشد. مسیرش را اما میداند. میداند راهی را که پیش گرفته به درونش ختم میشود. نماهای طولانی و ده دقیقهای فیلم بیننده را به تعجب میاندازد. مثل این است که فیلم را روی نمای خاصی متوقف کرده باشیم. میدانیم قرار نیست اتفاقی بیفتد. نمای آغازین هشت دقیقهای فیلم از صورت «دونی لوان» بدون کوچکترین حرکتی شگفتانگیز است؛ تنها میتوانیم پلکزدنهای او را ببینیم و صدای نفسهایش را بشنویم. نماهای طولانی دیگری که هر کدام به عکسی میمانند، و دیدن آن ردای قرمز میان جمعیتی که راه میروند؛ در بندر، خیابانی شلوغ، پشت پنجرهی خانهای یا در آینه. «تسای مینگ-لیانگ» انگار خواسته با نماهای طولانی دست به همان مراقبهای بزند که راهبِ فیلم به آن مشغول است. سفر به غرب که یکی از فیلمهای کوتاه معروف به «مرد متحرک» لیانگ است، دعوتی است به نوع دیگری از دیدن. فیلم بیننده و مخاطبش را روبروی زمانِ ایستادهای قرار میدهدکه به «هیچ» ختم میشود؛ تجربهی آن مفهوم مجرد، طی کردن یک هایکو شاید: آوای افتادن یک مژه.
۱۳۹۴ دی ۱۵, سهشنبه
آوای جهیدن هیچ
او در خلسه است. غیابِ همان آرامشی که از جهان رخت بربسته. قدمهایش را چنان آهسته و آرام برمیدارد انگار میخواهد یاد بگیرد چگونه راه نرود. زمان در گام برداشتنهای او ایستاده، هر ثانیه خود به صداها ثانیه تقسیم شده، تا او بتواند در هر ثانیه سالها زندگی کند. مردی با ردای قرمز راهبها در خیابانهای شلوغ راه میرود. گامهای او به آهستگی حرکت حلزون است. او با تمرکز روی قدمهایش در حال مراقبه است. دیگران از کنارش میگذرند، گاهی برمیگردند و نگاهی به او میاندازند. متوجهی کسی نیست. حتا به این میماند که خودش را هم فراموش کرده باشد. مسیرش را اما میداند. میداند راهی را که پیش گرفته به درونش ختم میشود. نماهای طولانی و ده دقیقهای فیلم بیننده را به تعجب میاندازد. مثل این است که فیلم را روی نمای خاصی متوقف کرده باشیم. میدانیم قرار نیست اتفاقی بیفتد. نمای آغازین هشت دقیقهای فیلم از صورت «دونی لوان» بدون کوچکترین حرکتی شگفتانگیز است؛ تنها میتوانیم پلکزدنهای او را ببینیم و صدای نفسهایش را بشنویم. نماهای طولانی دیگری که هر کدام به عکسی میمانند، و دیدن آن ردای قرمز میان جمعیتی که راه میروند؛ در بندر، خیابانی شلوغ، پشت پنجرهی خانهای یا در آینه. «تسای مینگ-لیانگ» انگار خواسته با نماهای طولانی دست به همان مراقبهای بزند که راهبِ فیلم به آن مشغول است. سفر به غرب که یکی از فیلمهای کوتاه معروف به «مرد متحرک» لیانگ است، دعوتی است به نوع دیگری از دیدن. فیلم بیننده و مخاطبش را روبروی زمانِ ایستادهای قرار میدهدکه به «هیچ» ختم میشود؛ تجربهی آن مفهوم مجرد، طی کردن یک هایکو شاید: آوای افتادن یک مژه.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر