۱۳۹۴ دی ۲۲, سه‌شنبه

هزارتو و فاضلاب

او نیازی به بناکردنِ هزارتو ندارد، وقتی سرتاسر جهان پیشاپیش یک هزارتوست.
بورخس


در مقاله‌ای که «الن اس. وایس» درباره‌ی ژرژ باتای نوشته، آن‌جایی که مفهوم هزارتو را در آثار او بررسی می‌کند، به کتابی از گاستون باشلار اشاره می‌کند که در آن یک پسر بچه‌ی مدرسه‌ای در پاسخ به این پرسش که «دوست دارید در آینده چه‌کاره شوید؟» پاسخ می‌دهد که دوست دارد کارگرِ فاضلاب شود. او در ادامه‌ی یادداشتش می‌گوید که همیشه آرزوی چنین شغلی را داشته؛ تا در آن معابر زیرزمینی بتواند به همه‌ی دنیا سفر کند و ارواح و کوتوله‌ها و اجنه را ببیند و بتواند با شیطان ملاقات کند. به خیالش در مجاری فاضلاب گنج‌هایی مدفون شده است که او با پیداکردن آن‌ها می‌تواند پیش خانواده‌اش برگردد و به آن‌ها بگوید: اکنون ثروتمندم. اما پسر می‌فهمد که زندگی یک کارگرِ فاضلاب زندگی ایده‌آلی نیست؛ بلکه آمیخته است به رنج‌های طاقت‌فرسای فراوان. او بعد از فکر کردن برای پیداکردن شغلی دیگر، می‌گوید: کتاب‌فروش شدن شدیدا وسوسه‌ام کرده.


هیچ نظری موجود نیست: