۱۳۹۵ بهمن ۱۴, پنجشنبه

آنک خوشبختی




آن‌چه تو یک هدیه می‌دانی مساله‌ای است که باید حلش کنی. این را ویتگنشتاین می‌گوید. از این رو فکر می‌کنم که «هدیه» یک مساله است و سراغ همه نمی‌آید. به گمانم همه نمی‌توانند هدیه بدهند یا هدیه دریافت کنند. پذیرش هدیه از طرف دیگری نوعی اجابت است. یک «آری»، «بله»‌ای که «نه» نمی‌شناسد! مساله وقتی خودش را به درستی نشان می‌دهد که هیچ‌کدام از طرفین هدیه همدیگر را نشناسند. هدیه بین آن دو قرار می‌گیرد. مساله‌ی هر دو می‌شود. یک اشتراک، تفاهمی برزبان نیامده. تکثیر دو نفر در هم، بدون حضور. این‌جا «هدیه» بخشی از طرف مقابل نیست. خود اوست.


آدورنو در کتاب بسیارخواندنی‌اش «اخلاق صغیر» از تنزل هدیه‌دادن به فعالیتی اجتماعی و تبدیل آن به یک بی‌نزاکتی عاقلانه انتقاد می‌کند: «لذت هدیه‌دادن در اندیشیدن به لذتی است که گیرنده می‌برد.» اما متاسفانه امروزه چنان‌که آدورنو می‌گوید با اختراع غم‌انگیز «اشیاء هدیه‌ای» دیگر آن پروسه‌ی انتخاب و صرف وقت نادیده گرفته می‌شود؛ و نه تنها گیرنده ملاک نیست، که حتا فرد هم نمی‌داند چه هدیه بدهد؛ گویا اصلن قصد چنین کاری را ندارد. سرآخر هم چیزی را انتخاب می‌کند که خودش دوست دارد؛ آن‌هم چند درجه نازل‌تر.


هدیه‌دادن عملی اروتیک است. به «شی» جان می‌بخشد، و آن را قابل لمس می‌کند. (هدیه تماس است، شهوت‌رانی است: تو همان چیزی را لمس خواهی کرد که من لمس کرده‌ام، و پوست سومی ما را باهم یگانه می‌سازد. رولان بارت. سخن عاشق.) نگاه‌کردن به بسته‌ی هدیه قبل از بازکردنش، نظربازی است. نفس بند می‌آید وقتی با احترامی آمیخته به بی‌قراری و جنون «بسته» را باز می‌کنیم. حالا «من» ظرفیت خطاب گرفته‌ است. این خطابی اروتیک است که «من» را «ما» می‌کند. هدیه می‌تواند شکلی از ارگاسم باشد. عشق‌بازی دو نفر باهم. دو نفری که تن همدیگر را نمی‌شناسند، اما روح‌شان را برای هم عریان کرده‌اند.


***
 
میم‌های عزیزم؛ امروز بالاخره رسید. چقدر خوشبختم که هنوز شما را دارم تا از آن سر دنیا برایم «کلمه» بفرستید. تنها شما دو نفر می‌توانید شادی‌ام را تصور کنید از دیدن آن دفترها، کتاب‌ها، عکس‌ها و نقاشی‌ها. و خوشحالم که آن‌قدر دیوانه‌ام که از ورق‌زدن آلبومی قدیمی تا این اندازه ذوق می‌کنم. شما دو نفر، کلمات زندگی من هستید؛ و هر سه این را می‌دانیم، و همین برای خوشبخت بودن کافی‌ست.

هیچ نظری موجود نیست: