اینجاست؛
دقیقا همینجاست؛ همین جایی که من نشستهام و دارم اینها را مینویسم. تن نمیدهد
به نوشتن. تلاش میکنم برای نوشتناش. لیز است در دستِ کلمات! سُر میخورد و لای
سطرها گم میشود. انگار نمیشود با کلمه از کلمه نوشت. حواسِ کلمه پرت است. حواسِ
کلمه را پرت میکند. جملهها قادر نیستند «او» را در خودشان نگه دارند. «او» را
سپردهاند به من. من ظرفیتِ داشتناش را ندارم. من عادت دارم برای نگهداشتن هر چیزی
که قلبم را تعریف میکند از «کلمه» کمک بگیرم. کلمات اینبار ناتواناند.
من
نمینویسم. کلمه از من میگریزد. سمتِ من نمیآیند. چون «او» اینجاست. به قول
بارت «نوشتار دقیقا همان عرصهای است که تو آنجا نیستی: این آغاز نوشتن است.» من
به وسیلهی «او» به «کلمه» خیانت کردهام. «او» شکلِ خیانتِ من به کلمه است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر