سالها
پیش، وقتی اولین بمب هواپیماهای عراق خانهی پدری مادربزرگم را که در همسایگی ما
بود روی هوا برد، همه از وحشت به جنگل و کوههای اطراف پناه بردیم. یادم میآید
زنان و مردان سیگاری از جمله مادربزرگم ما بچهها را به جمعکردن برگ درختان میبردند
تا آنها را خشک کرده و به عنوان توتون استفاده کنند. برگهای خشک را ریز میکردند
و آنها را در برگهای خشکنشده میریختند، لوله میکردند و شروع میکردند به
دودکردن آن.
مادربزرگم
یک قرن زندگی کرد. زنی بود که از نه سالگی سیگار میکشید. یادش بخیر، سالهای
کودکی، پدرم هر سال چند گونی بزرگ تنباکو میگرفت و ما، اعضای خانه، با دستمال
جلوی دهان و دماغمان را میگرفتیم و موظف بودیم برای مادربزرگ صدها نخ سیگار درست
کنیم. هر کس وظیفهای داشت. ما بچهها کارمان پیچیدن کاغذ سیگار دور خودکار یا
مداد بود.
در
قاموس مادربزرگم سیگار یکی از مفیدترین هدیههای طبیعت به بشریت بود که باعث طول
عمر میشد. هر وقت کنار هم بودیم عادت داشت سیگاری روشن کند و دستم بدهد. یکبار
که سیگار را نگرفتم و گفتم ترک کردهام رنگش پرید. باور نمیکرد چنین خطایی از من
سرزده باشد. آهی کشید و زیر لب گفت: تو هم قلبم را شکستی.
بونوئل
در بخشی از کتاب خواندنیاش «با آخرین نفسهایم» که به لذایذ دنیوی اختصاص داده،
دربارهی سیگار میگوید: سیگار یار وفادار لحظات اندوه و شادی است. ما در تنهایی
خود یا در حضور جمع سیگاری روشن میکنیم تا به یک شادی خوشآمد بگوییم، یا بر یک
اندوه سرپوش بگذاریم. من که هرگز حاضر نیستم با چشمان بسته سیگار دود کنم. دوست
دارم قوطی سیگار را توی جیبم لمس کنم، آن را باز کنم، سیگار را وسط دو انگشتم فشار
بدهم، کاغذ آن را روی لبم حس کنم، مزهی توتون را با زبانم بچشم، آتش آن را ببینم،
به آن نزدیک شوم و بالاخره گرمایش را در درونم احساس کنم.
این
روزها به صورت ناجوانمردانهای قیمت سیگار بالا رفته و دیگر خریدش از عهدهی من برنمیآید.
پناه بردهام به تنباکو. از ظهر کاغذ(پیپر) سیگارپیچم تمام شده و حالِ بیرون رفتن هم
ندارم. نشستهام و دارم کاغذهای معمولی را به اندازهی پیپر سیگار برش میدهم. دودش
طعم توتون را تغییر میدهد و با هر پُک بخش زیادی از کاغذ میسوزد. اگر در طول چند
روز آینده گذارتان طرف خانهی ما افتاد ممنون میشوم دو بسته کاغذ سیگار برایم
بیاورید.
۳ نظر:
چه خنده دار :)
خدایا چرا باید وقتی شب قبل در مورد ناخوشی های سیگار جدی فکر می کنی فردا صبح که بیدار می شی هم چین پستی بخونی!
من دارم (مال خودم نیست! ولی الان مال خودم شده) اما خونتون رو بلد نیستم.
ممنونم. ناخوشیهای سیگار پایانی ندارد. بهوقتِ دستگرفتن سیگار، به کوچهای و خانهای با پلاک 6 فکر کنید.
😌 خیلی هم خوب.
ارسال یک نظر