در
کافکا آن تکنیک نویسندگی که –مانند تکنیکِ پروستیِ یادآوریِ بیاختیارِ محسوسات-
با تداعیِ ذهنی خود را به کلام میچسباند، سخن را وارونه میسازد: آزمون حیوانیت
جای آگاهی تاریخی نسبت به انسانیت را میگیرد. بارِ این حیوانیت چنان سنگین است که
انسانها را از نظر بیولوژیک هم پس میراند و زمینه را برای تمثیلهای جانوری
کافکا مهیا میسازد. اما لحظهی مقصود –که مراد از همهچیز در کافکا همان است-
لحظهی پیبردنِ انسانهاست به اینکه آنها نیز نه «منِ آگاه»، بلکه «شی» هستند.
یادداشتهایی
دربارهی کافکا. تئودور و.آدورنو
**
با
سردرد وحشتناکی بیدار شدم؛ در کابوسی خود را دیده بودم دراز کشیده بر تختی که
شباهتِ عجیبی به تابوت داشت؛ گوری که جسممْ سنگاش بود! طرف راست، از گردن به بالا
تیر میکشد. به این میماند تمام کاراکترهای کافکا، همراه با همزادهاشان در آن
گوشه پناه گرفتهاند. دستهجمعی گردهم آمدهاند تا بیزاریشان را از هیولایی که به
نام نجاتدهنده نزدیک میشود ابراز کنند. انگار بگویند از نجات خود خوشحال نیستند؛
و از رستگاری شرم دارند!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر