اگر
روزی بخواهم از اتفاقات تاثیرگذار زندگیام بنویسم به قطع باید از این بشقاب یاد
کنم؛ بشقاب دوران کودکیام. این بشقاب اولین کتابی است که خواندهام.
وقتِ
غذاخوردن با قاشق غذا را کنار میزدم تا آن قایق کوچک را دنبال کنم. مسیر هر روزهاش،
آن دهکدهی کوچکِ نزدیک آب، بهار و شکوفههای درختان گیلاس. حتا صدای آب را میشنیدم
وقتی قایق آرام جلو میرفت.
تمام
خیالبافیهای من تا سالها بعد به آن دو نفری ربط داشت که در قایق نشستهاند.
احساس میکردم اگر کنار آنها بودم خوشبختترین آدم دنیا میشدم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر