ما
در مرگِ کتاب میمیریم، در نزدیکیِ آخرین کلمهها.
ادمُن
ژابِس
هزاردالان
است کتاب. به گمانت بیرون میروی از آن، فرو میروی در آن. هیچ امیدی به رهاییِ
خود نداری. همین برایت میماند که اثر را نابود کنی. ناتوانی از گرفتنِ تصمیم.
آگاهم به تشدیدِ آرام ولی قطعیِ اضطرابِ تو. دیوار از پسِ دیوار. در انتها، چه کسی
به انتظارِ تو است؟ -هیچکس. چه کسی ورقت خواهد زد، از تو رمز خواهد گشود، دوستت
خواهد داشت؟ چه بسا، هیچکس. «تنها»ای در شب؛ «تنها»ای در جهان. تنهاییِ تو
تنهاییِ مرگ است. باز گامی دیگر. شاید کسی بیاید سوراخ کند دیوار را؛ پیدا کند،
برای تو، راه را. افسوس! کسی دست به این خطر نخواهد زد. نامِ تو را بر خود دارد
کتاب. نامِ تو بر خود پیچیده است، مثلِ دست بر سلاحِ سرد.
ادمُن
ژابِس. فارسیِ محمود مسعودی
**
ادمُن
ژابِس، در 16 آوریل 1912 در قاهره به دنیا میآید. اما پدرش از روی حواسپرتی
شناسنامهای با تاریخ 14 آوریل برای او میگیرد:
آیا
به سببِ این اشتباهِ محاسبه است که ناخودآگاه احساس میکنم همواره چهلوهشت ساعت
من را از زندگیم جدا کرده است؟ دو روزی که بر عمرِ من افزوده شده، میتوانست فقط
در مرگ بگذرد. اینچنین، همانطور که برای کتاب، همانطور که برای خدا در جهان،
نخستین تجلیِ هستیِ من تجلی غیبت بود که نامِ من آن را با خود حمل میکرد.
**
امروز
روزِ اول پاییز در اتاقِ من است. سرد است و هیچچیز قادر به گرمکردن کلمه نیست.
با سرمای کلمه، تب جان میگیرد. اتاق عطسه میکند؛ خوابِ یک شعر پراکنده میشود و گرما
را به تاخیر میاندازد. کلمهها در اتاقِ من دور خود پتو پیچیدهاند. از جملههای «با
لباس گرم» استقبال میکنند. باید بلند شوم و برای کلمهها قهوه دم کنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر