۱۳۹۵ آبان ۱۳, پنجشنبه

ننامیدنی



قطعات بیهوده




وقتِ حرف‌زدن با او احساس کردم تار مویی درون دهانم است. زبان که می‌چرخید، مو هم می‌پیچید دور زبان، لای دندان‌ها گیر می‌کرد. چنان شده بود که حین بیانِ جملات عاشقانه هم کم مانده بود بالا بیاورم.

*

نباید اجازه داد کتاب‌خانه‌ی شخصی‌مان شبیه قفسه‌ی کتابفروشی‌ها شود. کتاب‌خانه‌ی شخصی نوعی نگاه و بخشی از شخصیت آدم است؛ قرار نیست هر قشری را با هر سطحی راضی نگه دارد.

*

یعنی یک نفر هم پیدا نمی‌شود بر چاپِ کتاب‌های بیژن الهی نظارت کند؟! این کتاب «مستغلات» را واقعا نمی‌شود خواند. این چه فونتی است که انتخاب کرده‌اند؟ صفحه‌آرایی افتضاح‌تر از آن است که بتواند کسی را برای خواندن ترغیب کند. خواندنِ همان نسخه‌ی پی دی اف معقولانه‌تر است.

*
درخششِ ظفرمندانه‌ی میل به خودویرانگری در قبالِ زندگی؛ خارج‌شدن از قلمروی افسردگی، ورود به آستانِ «ناامیدی». اگر افسردگی را می‌شد با قرص برطرف کرد، «ناامیدی» را چاره چیست؟

*
شبْ دیده نمی‌شود؛ نادیدنی‌ست.



هیچ نظری موجود نیست: