والتر
بنیامین میگوید نویسنده باید در فواصل نوشتن تا میتواند خوش بگذراند. البته تا
جایی که مانع کارش در نشستِ بعدی نشود. من اما در فاصلهی بین نوشتن یا ویرایش
داستانی که به پایان میرسانم و شروع داستانی دیگر، برای خودم خطرناک میشوم؛
مخصوصا اگر از کارم خشنود و راضی باشم. میترسم از خودم در آن وقتها. از پیامدهای
اتفاقات و حرفهایی که انجام میدهم و بعدها برایم روشن میشود.
انرژی
عجیبی سراغم میآید که توان مهارکردنش را ندارم. ممکن است با یکی ساعتها حرفهای
بیربط بزنم. یا چندتا از داستانهای قدیمیام را دور بیندازم. دریچههای ذهنم باز
میشود و شروع میکنم به خالی بستن. حرفها و ایدههای استفادهنشده یا خطخوردهی
همان داستان را سر دیگران پیاده میکنم. شده خاطرات دیگران را به نام خودم جعل
بزنم و برای کسی تعریف کنم که ممکن است خود آن آدم باشد.
بعد
از مدت کوتاهی به خودم میآیم و دچار چنان افسردگی شدیدی میشوم که تنها چارهی
رهایی از آن را نابودی آن داستان نوشتهشده میدانم. در زندگی سراغ ندارم روزهایی
بدتر از روزهای شروع یک داستان تازه. ناامید و بیانگیزه دنبال بهانهای برای
ننوشتن میگردم. من هیچوقت با شادی نوشتن داستانی را آغاز نکردهام. و معمولن
نوشتن صفحهی اول هر داستانم چند روز زمان میبرد.
***
دکتروف
در مصاحبهای در جواب این سوال که چه چیزی لذت نوشتن را از بین میبرد؟ میگوید:
زندگی
یک نویسنده به قدری خطرناک است که هر کاری بکند برایش بد است. هر اتفاقی برایش
بیفتد بد است: شکست بد است، توفیق بد است، فقر بد است، پول خیلیخیلی بد است. هیچ
اتفاق خوبی برای نویسنده نمیافتد.
***
تصویر:
از یادداشتها و طراحیهای آلخاندرا پیثارنیک. او که در دفتر یادداشتهای روزانهاش
نوشته بود: بیشتر میخواستم توی مشروبفروشیهای کوچک پُر دود بلوز بخوانم، نه اینکه
همهی عمر، شبها، بنشینم، عین دیوانهها، به زبان پنجه بکشم.
۱ نظر:
آهسته آهسته گوشه های تازه دیدم
ارسال یک نظر