ناتالی
ساروت در این کتاب از ظهور رمانهایی میگوید که برخلاف رمانهای قرن نوزدهم -که
در آنها شخصیتهای رمان از هر امتیازی برخوردار بودند و خواننده نه تنها از میزان
داراییهای او که حتا از زگیل روی دماغش هم خبر داشت- حول محور شخصیتی میگردند که
همهچیز است و هیچ نیست؛ و دیگر کاراکترهای رمان نه تنها موجودیتی مستقل ندارند که
بازتاب آمال و آرزوها، و دیگر خصوصیات و تمایلات این «منِ» بینام و نشاناند.
به
گفتهی او اگر این شیوهی رماننویسی شامل شاهکارهایی چون «در جستجوی زمان از دست
رفته»، «دفترهای مالده لائوریس بریگه»، «سفر به انتهای شب» و «تهوع» نبود، ممکن
بود فکر کنیم که این نگرش نوعی بیماری است که حاصل «خودمرکز»بینی نویسندگان کمتجربه
و ناآزمودهایست که نقش قهرمان اصلی کتابشان را به خود دادهاند.
ساروت این تحول را نشانهی پیدایش حالتی روحی هم در نویسنده و هم در خواننده میداند:
«خواننده و نویسنده نه تنها به شخصیت رمانی با دیدهی بدگمانی مینگرند بلکه از
رهگذر او به یکدیگر نیز بدگمانند. و این بدگمانی مصداق بارز این سخن استاندال است که
میگفت: «دیو بدگمانی به دنیا آمده است.» آری ما به عصر بدگمانی پا نهادهایم.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر