۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۶, سه‌شنبه

عصر بی صاد




ناتالی ساروت در این کتاب از ظهور رمان‌هایی می‌گوید که برخلاف رمان‌های قرن نوزدهم -که در آن‌ها شخصیت‌های رمان از هر امتیازی برخوردار بودند و خواننده نه تنها از میزان دارایی‌های او که حتا از زگیل روی دماغش هم خبر داشت- حول محور شخصیتی می‌گردند که همه‌چیز است و هیچ نیست؛ و دیگر کاراکترهای رمان نه تنها موجودیتی مستقل ندارند که بازتاب آمال و آرزوها، و دیگر خصوصیات و تمایلات این «منِ» بی‌نام و نشان‌اند.

به گفته‌ی او اگر این شیوه‌ی رمان‌نویسی شامل شاهکارهایی چون «در جستجوی زمان از دست رفته»، «دفترهای مالده لائوریس بریگه»، «سفر به انتهای شب» و «تهوع» نبود، ممکن بود فکر کنیم که این نگرش نوعی بیماری است که حاصل «خودمرکز»بینی نویسندگان کم‌تجربه و ناآزموده‌ای‌ست که نقش قهرمان اصلی کتاب‌شان را به خود داده‌اند.

ساروت این تحول را نشانه‌‌ی پیدایش حالتی روحی هم در نویسنده و هم در خواننده می‌داند: «خواننده و نویسنده نه تنها به شخصیت رمانی با دیده‌ی بدگمانی می‌نگرند بلکه از رهگذر او به یکدیگر نیز بدگمانند. و این بدگمانی مصداق بارز این سخن استاندال است که می‌گفت: «دیو بدگمانی به دنیا آمده است.» آری ما به عصر بدگمانی پا نهاده‌ایم.»

هیچ نظری موجود نیست: