مردم
یک جامعه وقتی کتاب میخوانند، چهرهی آن جامعه را عوض میکنند، یعنی به جامعهشان
چهره میدهند. یک جامعهی بیچهره را میشود در میان مردمی کشف کرد که در اتوبوس،
در صف اتوبوس، و در اتاقهای انتظار، و در انتظارهای بیاتاق، منتظرند و بههم
نگاه میکنند و از نگاه کردن بههم نه چیزی میگیرند و نه چیزی میدهند. جامعهای
که گروه منتظرانش بههم نگاه میکنند جامعهی بیچهرهایست. و جامعهای که گروه
منتظرانش لحظههای انتظارش را در میان کتاب بگذراند، خطی از یک چهرهی دلخواه میسازد.
یدالله
رویایی. از سکوی سرخ
***
تصویر:
توطئه؛ اثر جیمز انسور. نقاشیهای انسور مرا میترساند. جامعهای که آدمهایش دارند
سیمای انسانیشان را از دست میدهند. انگار کنار هم گرد آمدهاند تا در یک فرصت
مناسب یکدیگر را ببلعند. آدمهایی گرفتار در یک میهمانی بالماسکه که زندگیاش مینامیم.
آنها صورت حقیقیشان را زیر آن نقابها دفن کردهاند؛ میدانند حقیقتِ وجودشان خیلی
زشتتر، و وحشتناکتر از آن نقابهاست. مردمی که به صورتکهایشان عادت کرده؛
بخشی از وجود آنها شده؛ چیزی در سر دارند. لبخندهای مضحک صورتکها نوید حادثهای
ناگوار میدهد.
***
این
نقاشی که به درست روی طرح جلد ترجمهی فارسی کتاب «شیاطین» داستایفسکی آمده، میتواند
بازنمایی روح اثر باشد. داستان ملتی که به جان هم افتادهاند و به جای کمک به یکدیگر،
در راه جنون جمعی و هلاک هم گام برمیدارند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر