۱۳۹۴ اسفند ۲۲, شنبه

بکت‌نگاری‌: هنرمند بودن یعنی شکست خوردن


حاشیه‌نویسی به وقتِ خواندنِ بکت؛ بخش‌هایی از بکت‌نگاری‌ها. از آن دفتر جلد سیاه، که جایش در قفسه‌ی کتاب‌هاست، نه مثل دفترهای دیگر: کنار تخت، و بعد زیر تخت.



ساعت سه و هفت دقیقه‌ی بامداد است. «نام ناپذیر» نمی‌گذارد بخوابم.
*
در سه‌گانه‌ی بکت فلسفه می‌اندیشد.
*
مالوی، مالون، مورل، وات، مرفی، همه جمع شده‌اند و به عرق‌ریزی روح می‌خندند.
*
سه‌گانه‌ی بکت: بکارتِ «من»
*
«من» در سه‌گانه‌ی بکت: بادِ دررفته‌ی معده‌ی هستی
*
بعد از خواندن «سه‌گانه» در ادبیاتْ کودکی می‌کنم. (خواندنِ بکت به من آموخت که برای رسیدنِ به عزلتِ نوشتن باید دوره‌ای در ادبیات کودکی کرد.)
*
فکر می‌کنم بعد از «نام ناپذیر» ادبیات متوقف شده است، و یارای جلورفتن ندارد. نه این‌که نتواند! کسی پیدا نمی‌شود که چنان نیرویی داشته باشد که از پس حرکت‌دادنش بربیاید.
*
چرا هنگام خواندن «سه‌گانه» این‌همه خندیدم؟
*
اگر آدم‌های کتاب‌های بکت سنگ قبر داشتند، نوشته‌ی روی گورشان این جمله می‌بود: من، می‌گویم من. بی‌هیچ باوری.
*
سرما خورده‌ام. اشکِ «ترحمِ شیمیایی» را درآورده‌ام. در فاصله‌ی خواندنِ بخش اول و دوم «مالوی» رفته‌ام سراغ «تانگوی شیطان» بلا تار. اپیزود مرگ دختر و گربه‌اش را یک‌بار دیگر می‌بینم. با مرگ دخترْ تبِ متافیزیکِ بدنم پایین می‌آید!... دوباره برگشته‌ام سراغ «مالوی»، حالا دیگر سرما نخورده‌ام: هیچ معنایی نداشتن به تنها معنا تبدیل می‌شود.
*
جویس و بکت؛ گاهی فکر می‌کنم چطور می‌شود این دو نفر را با هم جمع کرد، یا از آن‌ها گذشت؟
*
وقتی کتابی از بکت دست می‌گیرم، می‌توانم ساعت‌ها بدون خواندن کلمه‌ای سکوت کنم.
*
همشه به‌وقتِ خواندن کتابی از بکت، در یکی از کاراکترها، می‌توانم بخشی از خودِ تهوع‌آورم را به جا آورم.
*
بکت مرا به نقاشی‌های فرانسیس بیکن برگرداند. نقاشی‌های فرانسیس بیکن مرا به نوشته‌های بکت برگرداند. بعد از خواندن دوباره‌ی «وات» فهمیدم معمار درونِ من فرانسیس بیکن است. فکر می‌کنم این حق را داشته باشم که از بکت بترسم. فکر می‌کنم این حق را داشته باشم که از فرانسیس بیکن بترسم.
*
به‌وقتِ خواندن «در انتظار گودو» گریه می‌کنم، به‌وقتِ دیدنش می‌خندم.
*
خواندن «مرفی» تمام شد؛ به قول خود بکت بوی جویس می‌داد. و چه بوی خوبی! حالا می‌توانم با خیال راحت به «مالوی» برگردم.
*
«سه گفتگو: بکت و ژرژ  دو تویی» اثری از بکت است: «خیلی بیان‌کردن، کمی بیان‌کردن، توانایی خیلی بیان‌کردن، توانایی کمی بیان‌کردن، همگی در یک چیز گرد می‌آیند، در نگرانی و وسواس همگانی برای بیان‌کردن تا سر حد ممکن، یا به حقیقی‌ترین شکل ممکن، یا به زیباترین شکل ممکن، آن‌هم با استفاده از نهایت سعی و توان.»
*
بکتْ شکل ارگاسم من در ادبیات است.



هیچ نظری موجود نیست: